امیدوار. [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ] (ص مرکب ) آرزومند. (فرهنگ فارسی معین ). راجی . مرتجی . آمِل . (یادداشت مؤلف ). مشتاق . پرامید. امیددارنده . خواهان :
بپرسید ازو نامور شهریار
که از مردمان کیست امّیدوار.
همیشه خردمند امّیدوار
نبیند بجز شادی از روزگار.
بنشین خورشیدوار می خور جمشیدوار
فرخ و امیدوار چون پسر کیقباد.
امیدوارم که حق خدمت من در فرزندانم رعایت کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357). امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است و امیدوار است . (تاریخ بیهقی ص 314).
امسال قصد خدمت آن کعبه میکنم
کاین آرزو ز من دل امّیدوار کرد.
شروان بروزگار تو امّیدوار باد
کاقبال روزگار هم از روزگار تست .
چه خوشتر زآنکه بعد از انتظاری
بامّیدی رسد امّیدواری .
دریغا هرزه رنج روزگارم
دریغا آن دل امّیدوارم .
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است .
دعای ضعیفان امّیدوار
ز بازوی مردی به آید بکار.
برآوردن کام امّیدوار
به از قید بندی شکستن هزار.
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
بدست مرحمت یارم در امّیدواران زد.
چراغ دیده ٔ شب زنده دارمن گردی
انیس خاطر امّیدوار من باشی .
شده ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که بهمت عزیزان برسم به نیک نامی .
|| نگران و متوقع. (ناظم الاطباء). متوقع. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). منتظر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل ناامید، نومید. (فرهنگ فارسی معین ). چشم دارنده بر خیر و نیکی :
چو در خیر کسان امّیدواری
ز نومیدی برو آیدْت خاری .
عجب داری از لطف پروردگار
که باشد گهنکارش امّیدوار.
خدایا مقصر بکار آمدیم
تهیدست و امّیدوار آمدیم .
در آنجای پاکان امّیدوار
گل آلوده ٔ معصیت راچکار؟
امیدوار چنانم که کاربسته برآید
وصال چون بسر آمد فراق هم بسر آید.
دلا زطعن حسودان مرنج و واثق باش
که بد بخاطر امّیدوار ما نرسد.
زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار
ما را شرابخانه قصور است و یار حور.
- امثال :
امیدوار بود آدمی بخیر کسان .
مرا بخیر تو امّید نیست شر مرسان .
|| مطمئن و دارای امید. (ناظم الاطباء).واثق : آنچه کودکان را افتد از این علت [ سل ] امیدوارتر باشد و علاج بهتر پذیرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). امیدوار است کی بفر دولت قاهره ثبتهااﷲ تمام گردد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 147). || طامع. (منتهی الارب ) :
دست مایه ٔ بندگانت گنج خانه ٔ فضل تست
کیسه ٔ امّید از آن دوزد همی امّیدوار.
|| جای امید. محل امید. (یادداشت مؤلف ):
باغی چو نعمت ملکان پایدار و خوش
کاخی چو روزگار جوانان امیدوار.