کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملحوظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملحوظ
لغتنامه دهخدا
ملحوظ. [ م َ ] (ع ص ) به دنباله ٔ چشم نگریسته شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مأخوذ ازتازی ، ملاحظه شده به طور تأمل و غوررسی و تعمق . || نگریسته شده از روی مهربانی و محبت و شفقت . (ناظم الاطباء) : اما صاحب دنیا به عین عنایت حق ملحوظ ...
-
واژههای همآوا
-
ملهوز
لغتنامه دهخدا
ملهوز. [ م َل ْ ] (ع ص ) مرد استواراندام آگنده گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سیاه سپیدموی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه مویهای وی سیاه سپید شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داغ کرده بر تندی زی...
-
جستوجو در متن
-
همدیگر
لغتنامه دهخدا
همدیگر. [ هََ گ َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) همدگر. گویا در استعمال قدما از «همدیگر» معنی همه و جماعت ملحوظ است و از یکدیگر از هر سو یک تن . (یادداشت به خط مؤلف ). یکدیگر. رجوع به همدگر شود.
-
خوش مشرب
لغتنامه دهخدا
خوش مشرب . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ رَ ](ص مرکب ) آنکه حسن معاشرت دارد. خوش معاشرت . خوش صحبت و رفتار. خوش نشست و برخاست . || کسی را گویند که مذاق صوفیه داشته باشد و در شریعت طرف احتیاط را ملحوظ ندارد. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
یک دیده
لغتنامه دهخدا
یک دیده . [ ی َ / ی ِ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) یک چشم . واحدالعین : این هفت قواره ٔ شش انگشت یک دیده ٔ چاردست و نه پشت . نظامی . || (ق مرکب ) به اندازه ٔ یک دیده . پر و مملو. لفظ یک برای تعیین مقدار بود اگر کم باشد و اگر بیش باشد، بیش چون یک چمن و یک ب...
-
متوازن
لغتنامه دهخدا
متوازن . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص )هم وزن و هم سنگ . (ناظم الاطباء). آنچه که هم وزن و معادل دیگری باشد. هم وزن . هم سنگ . (فرهنگ فارسی معین ).- سجع متوازن ؛ سجعی باشد که درآن موازنه ملحوظ شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). چنان است که کلمات فقط در وزن یکی ...
-
مرموق
لغتنامه دهخدا
مرموق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رمق . رجوع به رمق شود. || نگریسته شده . (آنندراج ). باز نگریسته . به ناگاه سبک نگریسته . (ناظم الاطباء). || مورد نظر. عالی : چون به خدمت رسید او را به اعزاز و اکرام تلقی کرد و به محل مرموق و مکان معمور مخصوص ...
-
مرعی
لغتنامه دهخدا
مرعی . [ م َ عی ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَعْی و رِعایة. رجوع به رعی و رعایة شود. رعایه کرده شده . ملحوظ. آنچه رعایت کرده شود. (از اقرب الموارد). نگاهبانی شده و چشم داشته شده : چون مقرر گشت که مصالح دین بی شکوه پادشاهان دیندار نامرعی است ... فرضیت طا...
-
بخاطر
لغتنامه دهخدا
بخاطر. [ ب ِ طِ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بجهت ِ. بسبب ِ. برای خاطرِ. (آنندراج ) : از من که شهره ام به غم افسانه گوش کن یک حرف هم بخاطر دیوانه گوش کن . علی خراسانی . || (از: ب + خاطر) بیاد. آنچه در دل گذرد. (ناظم الاطباء).- بخاطر آوردن ؛ بیاد آوردن ....
-
بیشلغ
لغتنامه دهخدا
بیشلغ. [ ب ِ ل ِ ] (ترکی ،اِ) بشلغ. پول . نقدینه . نقد. سیم . بیشلک . بر طبق تحریر ترکی معنای آن «پنجی » (ذوخمسة) است و «بیش » بمعنی پنج و «لک » بمنزله یاء نسبت در عربی است و در اصل نام پنج قرش طلا بوده است آنگاه در مفهوم آن توسعه داده شد و مقدار پنج...
-
زمینی
لغتنامه دهخدا
زمینی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زمین . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) : زمینی به اصل آسمانی به فرع . نظامی (از آنندراج ). || خاکی . ترابی . ارضی . (ناظم الاطباء). ارضی . (از فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || مقابل هوائ...
-
ارتضاء
لغتنامه دهخدا
ارتضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پسندیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ). خوشنود شدن . (غیاث اللغات ). خرسند گشتن : و شرف احماد و ارتضاء ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه ). مثالی مشتمل بر شکر مساعی و احماد موقع خدمت و ارتضاء جمله ٔ طاعت بفایق اصد...
-
دوسنده
لغتنامه دهخدا
دوسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) چسبنده و ملصق . (ناظم الاطباء). چسبنده باشد. (برهان ). چفسان و چفسنده . (شرفنامه ٔ منیری ). لزج . (دهار). لازق . لازب . چسبان . چسبناک . (یادداشت مؤلف ). شلک ؛ گلی بود سیاه و دوسنده . (لغت فرس اسدی ) : و دیگر جای فرمود...