کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقر یا حوزه اسقفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تیره مقر
لغتنامه دهخدا
تیره مقر. [ رَ / رِ م َ ق َ ] (اِ مرکب ) جایگاه تیره . قرارگاه تاریک و ظلمانی . در بیت زیر کنایه از گور است : پند مدهید مرا گر بتوانید به من آن چراغ دل از آن تیره مقر بازدهید. خاقانی .رجوع به تیره شود.
-
جستوجو در متن
-
علمیة
لغتنامه دهخدا
علمیة. [ ع ِ می ی َ] (ع ص نسبی ) منسوب به علم . (ناظم الاطباء). علمی .- حوزه ٔ علمیه ؛ آنجا که به آموختن علوم مختص است . محل اجتماع علما و طالب علمان ، مانند حوزه ٔ علمیه ٔقم یا نجف یا خراسان ...
-
خدیونشین
لغتنامه دهخدا
خدیونشین . [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ن ِ ] (اِ مرکب ) اقامتگاه خدیو. || حوزه ٔ فرمانروایی خدیو. قلمرو خدیو. || سرزمین یا ناحیتی که حاکم و فرمانروا و اداره کننده ٔ آن خدیو باشد. جایی که توسط خدیوی اداره شده . در سابق مصر خدیونشین عثمانی بوده ، زیرا خدیوی بحک...
-
ارکنه
لغتنامه دهخدا
ارکنه . [ اَ ک َ ن َ ] (اِخ ) نهربزرگی است در ولایت ادرنه . این رود از دامنه های غربی سلسله ٔ استرانجه که در نزدیکی سواحل بحر اسود واقع است ، سرچشمه میگیرد. گاهی بسوی جنوب و گاهی بطرف شمال متمایل میشود و بسوی مغرب جاری میگردد و در اثنای جریان با آب د...
-
مؤتفکة
لغتنامه دهخدا
مؤتفکة. [ م ُءْ ت َ ف ِ ک َ ] (اِخ ) نام هر یک از شهرهای لوط. ج ، مؤتفکات . (یادداشت مؤلف ): گویند در نزدیکی سلمیة بوده در شام ؛ با اهالی اش یکجا سرنگون شد. فقط صد تن جان به سلامت بردند. صد خانه برای آن صد نفر ساختند و آن حوزه را سلم مأته نام داد...
-
مادون
لغتنامه دهخدا
مادون . (ع ص مرکب ) ماسوا و فروتر و پائین تر. (ناظم الاطباء). ماسوا و بمعنی فروتر نیز آمده . (غیاث ) (آنندراج ). زیردست ، مقابل مافوق .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از ما (آنچه ) + دون (فرودتر) آنچه فروتر است . آنچه فرود است : جمله بر خودحرام کرده بدی...
-
خیالی
لغتنامه دهخدا
خیالی . [ خ َ ] (اِخ ) احمدبن موسی بن شمس الدین شهیربه خیالی از عالمان و زاهدان بود که مبانی علوم را بنزد پدر آموخت وسپس به حوزه ٔ مولانا خضر بیک در بروسا درآمد بعد قصد حج کرد و عازم مکه شد. سلطان محمدخان چون او را راهی حج دید به دستیار و معید او دست...
-
علامه چلبی بیگ
لغتنامه دهخدا
علامه چلبی بیگ . [ ع َل ْ لا م َ چ َ ل َ بی ب َ ] (اِخ ) پسر میرزاعلی بیگ و از اهالی تبریز بوده که در ایام جوانی برای تحصیل به شیراز رفت و مدتی در حوزه ٔ درس ملا میرزاجان (متوفی در سال 994 یا 998 هَ . ق .) حاضر شد. عاقبت بجهت تهمت شرب خمر به قزوین رف...
-
سبط
لغتنامه دهخدا
سبط. [ س ِ ] (اِخ ) ابن الجوزی یوسف بن قیزاوغلی بن عبداﷲ ترکی حنبلی حنفی بغدادی ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوالمظفر. عالمی مورخ و فقیهی واعظ بود و در زمره ٔ محدثان و حافظان نیز بشمار میرفت ، محدث و حافظ خوش گفتار و نیکومحضر بود. نخست از مذهب حنبلی ...
-
کنگو
لغتنامه دهخدا
کنگو. [ ک ُ گ ُ ] (اِخ ) جمهوری دمکراتیک کنگو یا «کنگو کینشازا» که در گذشته به نام کنگوی بلژیک شهرت داشت . یکی از کشورهای آفریقای استوایی است و قسمت اعظم حوزه ٔ رود کنگو را شامل می گردد و 2345000 کیلومتر مربع وسعت و 16353000 تن سکنه دارد. پایتخت آن ک...
-
تانسیلو
لغتنامه دهخدا
تانسیلو. [ ل ل ُ ] (اِخ ) شاعر ایتالیائی بسال 1510 م . در «ونوزا» متولد شد و در 1568 م . در «تانو» درگذشت . در سال 1535 وابسته ٔ دربار ناپل گشت و جزو ملازمان نایب السلطنه ٔ آنجا «دون پدرو» درآمد. آنگاه در سفرهای متعدد ملازم پسر نایب السلطنه «دون گارس...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحمان بن سعید یا سعد الابیوردی ، مکنی به ابوالعباس . مؤلف صفة الصفوه گوید:وی فقیهی فصیح از اصحاب ابوحامد اسفرائینی متوطن بغداد بود و بر جانب شرقی آن شهر و مدینةالمنصور ولایت قضاء داشت و مدرس و مفتی و مُناظر بو...
-
اتابکان اربل
لغتنامه دهخدا
اتابکان اربل . [ اَ ب َ ن ِ اَ ب ِ ] (اِخ ) یا امرای بکتکینی . (539 - 630 هَ . ق ). در سال 539 هَ . ق . عمادالدین زنگی یکی از سران لشکری ترک خود را که زین الدین علی کوچک بن بکتکین نام داشت بنیابت حکومت موصل فرستاد و در 544 هَ . ق . سنجار و کمی بعد حر...
-
برقة
لغتنامه دهخدا
برقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :برقة احجار. برقة احدب . برقة احزم . برقة احواز.برقة احوال . برقة ارمام . برقة اروی . برقة اطلم . برقة اعیار. برقة اقعی . برقةالاثماد. برقةالاجاول . برقةالاجداد. برقةا...