کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقارب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقارب
لغتنامه دهخدا
مقارب . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مُقرب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مقرب شود. || ج ِ مَقرب و مَقرَبة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقرب شود.
-
مقارب
لغتنامه دهخدا
مقارب . [ م ُ رَ ] (ع ص ) متاع مقارب ؛ نه جید نه ردی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). کالای میانه نه خوب و نه بد. (ناظم الاطباء). || متاع مقارب ؛کالای ارزان . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
-
مقارب
لغتنامه دهخدا
مقارب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) هر چیز میانه در جید و هیچکاره ، گویند: شی ٔ مقارب و دین مقارب ؛ ای متوسط. (منتهی الارب ). هر چیز میانه در خوبی و بدی . || هر چیز ارزان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه میانه روی کند در کارها. (ناظم الاطباء) (از من...
-
واژههای همآوا
-
مغارب
لغتنامه دهخدا
مغارب . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مغرب . جای فروشدن آفتاب . (آنندراج ). ج ِ مغرب . (ناظم الاطباء). مغربها. مقابل مشارق : ممدوح ائمه و سلاطین مشهور مشارق و مغارب . انوری .و رجوع به مغرب شود.
-
جستوجو در متن
-
مؤم
لغتنامه دهخدا
مؤم . [ م ُ ءَم م ] (ع ص ) مقارب و موافق . || امر بَیّن و آشکار. (منتهی الارب ).
-
مقربة
لغتنامه دهخدا
مقربة. [ م َ رَ ب َ ] (ع اِ) راه کوتاه . ج ، مقارب و مقاریب . (ناظم الاطباء). و رجوع به مَقْرَب شود.
-
موأم
لغتنامه دهخدا
موأم . [ م ُ ءَ م م ] (ع ص ) مقارب . || موافق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || امر بین و آشکار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
مقرب
لغتنامه دهخدا
مقرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) راه کوتاه . مقربة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راه کوتاه . ج ، مقارب . (ناظم الاطباء).
-
دبال زن
لغتنامه دهخدا
دبال زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) طبل زن . (لغت محلی شوشتر). طبال . || مُقارب با زن پیر. (لغت محلی شوشتر). مقاربت کننده با زن پیر. آرمنده با پیرزال .
-
دث
لغتنامه دهخدا
دث . [ دَث ث ] (ع اِ) باران خرد. مطر ضعیف . (اقرب الموارد). باران ضعیف . باران ریزه و ضعیف . (منتهی الارب ). دثاث . || رمی مقارب از پس جامه . (منتهی الارب ). تیراندازی از نزدیک از پس جامه : دث الصید الصیاد؛ تیر انداخت صیاد مقارب آن شکار را از پس جامه...
-
مقرب
لغتنامه دهخدا
مقرب .[ م ُ رِ ] (ع ص ) آن زن که نزدیک رسیده بود به زه ، وخر را نیز گویند (مهذب الاسماء). زن نزدیک زاییدن رسیده و همچنین اسب و گوسفند، و به شتر ماده گفته نشود. ج ، مقاریب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آبستن نزدیک به زائیدن . ج ، مقارب و مقار...
-
طارم
لغتنامه دهخدا
طارم . [ رَ ] (معرب ، اِ) محجری را گویند که از چوب سازند و اطراف باغ و باغچه بجهت منع از دخول مردم نصب کنند. (برهان ). چوب بست گرد باغ و باغچه .محجری که از چوب سازند و به اطراف باغ نهند تا مانعاز دخول شود. (غیاث اللغات ). نرده . || چوب بندی که از برا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء است . اصل وی از همدان و مولد وی نیز همان سامان است و برخی گویند که در سمیساط متولد شده و ه...