کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفارقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفارقت
لغتنامه دهخدا
مفارقت . [ م ُ رَ / رِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) از یکدیگر جدا شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفارقة. و رجوع به مفارقة شود. || (اِمص ) مأخوذ از تازی ، جدایی . مهجوری . دوری . (از ناظم الاطباء) : چه هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او به وقت مفارقت ...
-
واژههای مشابه
-
مفارقت کردن
لغتنامه دهخدا
مفارقت کردن . [ م ُ رَ / رِ ق َک َ دَ ] (مص مرکب ) دور شدن . جدایی اختیار کردن : و چون از دنیا مفارقت کرد به موافقت او از شروان بیرون آمدم . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 102).کسی که قیمت ایام وصل نشناسدببایدش دو سه روزی مفارقت کردن . سعدی .و رجوع به م...
-
مفارقت یافتن
لغتنامه دهخدا
مفارقت یافتن . [ م ُ رَ / رِ ق َ ت َ ] (مص مرکب ) دور شدن .جدا شدن . دور افتادن : بنده باری تا از خدمت رکاب اعلای جهانداری مفارقت یافته است ... قیامتی آشکارا در دیده و دوزخی پنهان در دل دیده است . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 325). و رجوع به مفارقت شو...
-
واژههای همآوا
-
مفارقة
لغتنامه دهخدا
مفارقة. [ م ُ رَ ق َ ] (ع مص ) از یکدیگر جدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ). جدایی کردن و از هم جدا شدن . فِراق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جدایی کردن و از هم دور شدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفا...
-
جستوجو در متن
-
اثباط
لغتنامه دهخدا
اثباط. [ اِ ] (ع مص ) اثباط مرض کسی را؛ مفارقت نکردن بیماری از وی .
-
مثبط
لغتنامه دهخدا
مثبط. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) بیماریی که مفارقت نکند از کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیماریی که اندک وامی گذارد و مفارقت نمی کند از شخص . (ناظم الاطباء). و رجوع به اثباط شود.
-
وحدانی
لغتنامه دهخدا
وحدانی . [ وَ نی ی ] (ع ص ) آنکه تنهایی گزیند و از مردم دوری کند. (المنجد). مفارقت کننده از جماعت و منفرد به نفس . (اقرب الموارد).
-
هجر
لغتنامه دهخدا
هجر. [ هَِ ] (از ع ، اِمص ) جدایی . مفارقت . ضد وصل . (ناظم الاطباء). دوری . فراق . هجران .
-
جدایی افکندن
لغتنامه دهخدا
جدایی افکندن . [ ج ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفارقت افکندن . و رجوع به جدایی فکندن و جدایی انداختن شود.
-
شبثة
لغتنامه دهخدا
شبثة. [ ش ُ ب َ ث َ ] (ع ص ) مردی که همواره ملازم حریف خود باشد و از وی مفارقت نکند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
لزمة
لغتنامه دهخدا
لزمة. [ ل ُ زَ م َ ] (ع ص ) نیک ملازم چیزی که مفارقت نکند از وی . (منتهی الارب ).
-
فرقة
لغتنامه دهخدا
فرقة. [ ف ُ ق َ ] (ع اِمص ) جدائی . اسم است مفارقت را. (منتهی الارب ). اسم به معنی افتراق . (اقرب الموارد). فرقت . رجوع به فرقت شود.