کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغلوب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خیت و پیت
لغتنامه دهخدا
خیت و پیت . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) شرمنده و بور و مغلوب . رجوع به فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده شود.- خیت و پیت شدن ؛ خیت شدن . مغلوب و شرمنده و بور شدن .- خیت و پیت کردن ؛ در مسابقه و مباحثه و محاوره و امثال آن کسی را مغلوب کردن . مفحم کردن ...
-
برتهیدن
لغتنامه دهخدا
برتهیدن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن روی زمین . || خراب کردن و پایمال کردن . || مغلوب کردن . || توده کردن . (ناظم الاطباء).
-
ضهد
لغتنامه دهخدا
ضهد. [ ض َ ] (ع مص ) چیره شدن بر کسی . مغلوب کردن کسی را. (منتهی الارب ). مقهور گردانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). قهر کردن . (منتخب اللغات ). || ستم کردن . (منتهی الارب ).
-
مجاب کردن
لغتنامه دهخدا
مجاب کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفحم کردن . در جدالی لفظی مخاطب را از دادن جواب عاجز ساختن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره کسی را مغلوب کردن .
-
ادحاض
لغتنامه دهخدا
ادحاض . [ اِ ] (ع مص ) باطل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). دفع کردن . باطل کردن حجت . مغلوب کردن . || لغزانیدن پای . بخیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قرعه انداختن . || گردانیدن آفتاب بمغرب از وسطالسّماء.
-
ملزم
لغتنامه دهخدا
ملزم . [ م ُ زَ ] (ع ص ) آنکه بر گردن وی چیزی لازم آید. || مأخوذ از تازی ، مجبور بر کردن کاری و مجبور بر اقرار و مغلوب و محکوم .- ملزم شدن ؛ مجبور شدن ومقهور و مغلوب گشتن و محکوم شدن و مقر شدن و اقرار کردن .- ملزم کردن ؛ مجبورنمودن بر کردن کاری و ...
-
سرکوبی
لغتنامه دهخدا
سرکوبی . [ س َ ] (حامص مرکب ) گوشمال دادن . مغلوب کردن . فرونشاندن شورش : سپاهی به سرکوبی دشمن فرستاده شد.
-
قضع
لغتنامه دهخدا
قضع. [ ق َ ] (ع مص ) ستم کردن و مغلوب ساختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
مات کردن
لغتنامه دهخدا
مات کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگشته و حیران کردن و مشوش نمودن . (ناظم الاطباء). مبهوت کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مغلوب کردن و بیچاره نمودن شاه شطرنج . (ناظم الاطباء). بردن از حریف در شطرنج . شاه شطرنج را از هرنوع حرکت بازداشتن . (یادد...
-
عکظ
لغتنامه دهخدا
عکظ. [ ع َ ] (ع مص ) بند کردن . (از منتهی الارب ). حبس . (اقرب الموارد). || جدا نمودن . (از منتهی الارب ). منصرف کردن . (از اقرب الموارد). || بیکار ساختن . || مغلوب نمودن و رد کردن بر کسی بزرگی و فخر او را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || افت...
-
جا خوردن
لغتنامه دهخدا
جا خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) از دیدن امری غیرمنتظر تعجب کردن . خود را مغلوب دیدن .
-
حریف شدن
لغتنامه دهخدا
حریف شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طرف بازی را از پای درآوردن یا مساوی شدن در قدرت با او. || مغلوب کردن حریف در جنگ .
-
مالاندن
لغتنامه دهخدا
مالاندن . [ دَ ] (مص ) در تداول عامه ، در جدل و بحث مغلوب کردن . به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن . چیره شده بر کسی در کشتی ، در سخن ، در هنر و غیره . مفحم و مجاب کردن کسی را در سخن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به سهولت از عهده کسی برآمدن و در ...
-
شکست یافتن
لغتنامه دهخدا
شکست یافتن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) مغلوب شدن . شکست خوردن . هزیمت یافتن و فرار کردن . (ناظم الاطباء). شکسته شدن در پیکار. مقابل پیروز شدن و فاتح گشتن .
-
مبزی
لغتنامه دهخدا
مبزی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ب زو») گیرنده و دار و گیرکننده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ). || قوی و توانا. || قابل مغلوب کردن . (ناظم الاطباء).