کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغلوب ساختن پیشی جستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پیشی جستن
لغتنامه دهخدا
پیشی جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تقدم جستن . پیشی گرفتن . مقدم شدن . سبقت گرفتن خواستن . پیش افتادن .
-
پیشی گرفتن
لغتنامه دهخدا
پیشی گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سبق . (دهار). بدارسبقت جستن . مبادرت کردن . جلو افتادن . پیش افتادن . سبقت کردن . بوص . تقدم جستن . انبیاص . مرص . اشتاء. مُشأاة. بذاذة و بذوذة. سباق . تبادر. پیشی جستن . مقدم برهمه آمدن . اعجال . مُغاوله . (من...
-
سبقت جستن
لغتنامه دهخدا
سبقت جستن . [ س ِ ق َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیشی جستن . پیش افتادن خواستن : مروت نیست سبقت جستن از کوتاه پروازان وگرنه نامه ام پیش از کبوتر میتواند شد.صائب (از آنندراج ).
-
پیشی نمودن
لغتنامه دهخدا
پیشی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تعجیل . استعجال .تفارط. فروط. زهق . زهوق . (منتهی الارب ) تکثر؛ پیشی نمودن بمال کسی و بسیار جستن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
التجا جستن
لغتنامه دهخدا
التجا جستن . [ اِ ت ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) التجا بردن . التجا کردن . التجا ساختن . پناه بردن . پناه آوردن . رجوع به ترکیبات التجا شود.
-
مبادرت
لغتنامه دهخدا
مبادرت . [ م ُدَ رَ ] (ع مص ، اِمص ) پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن . (غیاث ). پیشی و سبقت و تقدم و تعجیل و شتابی و چالاکی . مبادرة. تبادر. پیشی . سبقت . پیش دستی . پیشی گرفتن . سبقت جستن . پیش دستی کردن . بشتافتن بسوی کسی . (یادداشت به خط مرح...
-
مسابقة
لغتنامه دهخدا
مسابقة. [ م ُ ب َ ق َ ] (ع مص ) مسابقه . سباق . با کسی پیش گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن . (منتهی الارب ). پیشی گرفتن بر کسی در سباق . (اقرب الموارد). با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن . (المصادرزوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی )...
-
تکثر
لغتنامه دهخدا
تکثر. [ ت َ ک َث ْ ث ُ ] (ع مص ) بسیار جستن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیاری جستن . (زوزنی ). || بسیار نمودن . (منتهی الارب ). بسیار نمودن و بسیار شدن . (ناظم الاطباء). بسیار شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تکلف بسیاری . (از اقرب الموارد). || بیشی نمو...
-
جوس
لغتنامه دهخدا
جوس . [ ج َ ] (ع مص ) گشتن در میان سرایها برای غارت و جستن آنچه در اوست . (منتهی الارب ). در سرای بگشتن برای غارت . (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (تاج المصادر بیهقی ). || نیک جستن چیزی را. || پامال کردن . || مقهور ساختن . || کشتن بشب از دلیری . (منتهی ا...
-
جوسان
لغتنامه دهخدا
جوسان . [ ج َ وَ ] (ع مص ) شب گشتن . (تاج المصادر). طواف کردن در شب . (ذیل اقرب الموارد از لسان ). || گشتن در میان سرایها برای غارت و جستن آنچه در اوست . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). || نیک جستن چیزی را. || پامال کردن و مقهور ساختن . || ک...
-
ازدلاف
لغتنامه دهخدا
ازدلاف . [ اِ دِ ] (ع مص )پیشی کردن . (از منتهی الارب ). تقدم گرفتن . || پیش درآمدن . (منتهی الارب ). فراپیش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || نزدیک گردیدن . (منتهی الارب ). نزدیک آمدن . بیکدیگر نزدیک آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). نزدیکی جستن . نزدیکی . ...
-
رنگ ساختن
لغتنامه دهخدا
رنگ ساختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) حیله و مکر بکار بردن . نیرنگ ساختن : و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشدکه گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ . فرخی (از آنندراج ).چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ .فرخی .
-
مجمع ساختن
لغتنامه دهخدا
مجمع ساختن . [ م َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) تشکیل انجمن دادن . مجمع ترتیب دادن . گرد هم آمدن : فصیحان عرب همواره به مجمع ساختن و سخنهای عثمان گفتن و فتنه جستن مشغول بودند. (مجمل التواریخ والقصص ص 284). تا مجمعی سازند و آن را بر ملا بخوانند. (کلیله و دمنه...
-
انزهاق
لغتنامه دهخدا
انزهاق . [ اِ زِ ] (ع مص ) سبقت نمودن و پیش گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سبقت نمودن و پیشی گرفتن و پیش گردیدن . (ناظم الاطباء). سبقت جستن و پیش افتادن . (از اقرب الموارد). || برجستن و رمیدن ستور بزدن یا بوحشت ورمیدگی و پیش شدن آن . (منتهی ا...
-
چاره برانداختن
لغتنامه دهخدا
چاره برانداختن . [ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) چاره پیداکردن . (آنندراج ). چاره جستن : یکی چاره باید برانداختن به تزویر مردم خوری ساختن . نظامی (از آنندراج ).|| تدبیر نمودن . (آنندراج ).