کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معيوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
معیوب
لغتنامه دهخدا
معیوب . [م َع ْ ] (ع ص ) عیب ناک . (آنندراج ). دارای عیب . مَعیب .(از اقرب الموارد). عیب ناک و عیب دار. (ناظم الاطباء). آهومند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معیوب نیستی تو ولیکن مابر تو نهیم عیب ز رعنایی . ناصرخسرو.که بی اشباع سخن در تقریر آن معیوب ...
-
معیوب شدن
لغتنامه دهخدا
معیوب شدن . [ م َع ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب )عیب ناک شدن . عیب پیدا کردن . دارای عیب و نقص شدن .
-
معیوب کردن
لغتنامه دهخدا
معیوب کردن . [ م َع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیب ناک کردن . دارای عیب و نقص کردن . تباه کردن . خراب کردن : وصم ؛ معیوب کردن . (تاج المصادر بیهقی ).می تنی تاری که جاروبش کنندمی کشی طرحی که معیوبش کنند.پروین اعتصامی .
-
معیوب گردانیدن
لغتنامه دهخدا
معیوب گردانیدن . [ م َع ْ گ َدَ ] (مص مرکب ) عیب ناک کردن . معیوب کردن : فقرا را به بی سر و پایی معیوب گردانند. (گلستان ).
-
معیوب گشتن
لغتنامه دهخدا
معیوب گشتن . [ م َع ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عیب ناک شدن . دارای عیب شدن . عیب پیدا کردن : چو کافور شد مشک ، معیوب گشت به کافوربر تاج ناخوب گشت . فردوسی .مشک شباب به کافور شیب محجوب شد و موی قیری به بیاض پیری معیوب گشت . (مقامات حمیدی ).
-
جستوجو در متن
-
آهوناک
لغتنامه دهخدا
آهوناک . (ص مرکب ) معیوب . معیب .
-
ذات عوار
لغتنامه دهخدا
ذات عوار. [ ت ُ ع ِ ] (ع ص مرکب ) آهمند. معیوب . فاسد.
-
وثئة
لغتنامه دهخدا
وثئة. [ وَ ث ِ ءَ ](ع ص ) دست کفته و معیوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
تباهانیدن
لغتنامه دهخدا
تباهانیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) پوسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). || ویران کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). فاسد کردن . خراب کردن . معیوب کردن . (اشتینگاس ).
-
ناقص الاعضاء
لغتنامه دهخدا
ناقص الاعضاء. [ ق ِ صُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) آنکه در اعضایش نقصی باشد. که یک یا چند عضوش ناقص یا معیوب باشد.
-
مذیوم
لغتنامه دهخدا
مذیوم . [ م َذْ ] (ع ص ) مذیم . (اقرب الموارد) (متن اللغة). معیوب . رجوع به مذیم و مذؤم شود.
-
ملصی
لغتنامه دهخدا
ملصی . [ م َ صی ی ](ع ص ) افکنده شده و معیوب . (از ذیل اقرب الموارد).
-
اعتراط
لغتنامه دهخدا
اعتراط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) معیوب کردن آبروی کسی را بغیبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بیمان
لغتنامه دهخدا
بیمان . (ص ) بی آبرو. || رسوا. || بدنام . || معیوب . (ناظم الاطباء). کلمه و معانی آن در مآخذی که در دسترس بود دیده نشده .