کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معلوم گردانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معلوم گردانیدن
لغتنامه دهخدا
معلوم گردانیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) معلوم گرداندن . شناسانیدن . خبر دادن . آگاه ساختن . مطلع کردن : ترا معلوم گرداند از این دریای ظلمانی که او این عالم سفلی چرا بر خشک و تر دارد. ناصرخسرو.زن را آهسته بیدار کرد و معلوم گردانید که حال چیست . (کل...
-
واژههای مشابه
-
فعل معلوم
لغتنامه دهخدا
فعل معلوم . [ ف ِل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح دستور) فعلی است که فاعل آن در جمله ذکر شود: علی آمد، حسن رفت . و فعل مجهول مقابل آن است . رجوع به فعل مجهول شود.
-
معلوم تبریزی
لغتنامه دهخدا
معلوم تبریزی . [ م َ م ِ ت َ ] (اِخ ) محمدحسین بیک از شاعران قرن یازدهم هجری است . صاحب تذکره ٔ نصرآبادی آرد: «از خود مایه و استطاعتی دارد و به تجارت مدار می کند، طبعش خالی از لطف نیست ». از اوست :ما را ز یاد خویش فراموش کرده ای در خاطرت چوآبله پیداس...
-
معلوم داشتن
لغتنامه دهخدا
معلوم داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) شناسانیدن . به آگاهی رسانیدن . || آگاه بودن . مطلع بودن . دانستن : و هریک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند به عرض رسانیدند. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
-
معلوم شدن
لغتنامه دهخدا
معلوم شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دانسته شدن و واضح و آشکارشدن و هوایدا گشتن . (ناظم الاطباء). شناخته شدن : و معلوم شد که جگر بط چون پرطاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه ). و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل به علم عروض معلوم شد... (المعجم چ دانشگاه ...
-
معلوم کردن
لغتنامه دهخدا
معلوم کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شناسانیدن . اطلاع دادن . خبردادن . (ناظم الاطباء) : و چون بازگشت معلوم کردند که خزر مستولی شده اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 94).خاقانی آن تست به هر موجبی که هست معلوم کن ورا که تو خود زآن کیستی . خاقانی .سعدیا ...
-
معلوم گردیدن
لغتنامه دهخدا
معلوم گردیدن . [ م َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . واضح شدن . دانسته شدن : فردا معلوم تو گردد که کیست نزد خدای از من و تو بر ضلال . ناصرخسرو.و اجتهاد تو در کارها و رای آنچه در امکان آید علما و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. (کلیله و دمنه ).نپرسی...
-
معلوم گشتن
لغتنامه دهخدا
معلوم گشتن . [ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) معلوم گردیدن : یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه ). معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است . (کشف الاسرار ج 2 ص 537).علت آن است که وقتی سخنی می گویدورنه معلوم نگشتی که دها...
-
اجل معلوم
لغتنامه دهخدا
اجل معلوم . [ اَ ج َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مدّت و زمان مقدّر. اجل مُقدر.
-
جستوجو در متن
-
تنعیر
لغتنامه دهخدا
تنعیر. [ ت َ ] (ع مص ) گرد گردانیدن تیررا بر ناخن تا درستی و راستی آن معلوم شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
پیدا گردانیدن
لغتنامه دهخدا
پیدا گردانیدن . [ پ َ / پ ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) بوجود آوردن . ظاهر ساختن : حق تعالی بفضل خوددرخت کدو را پیدا گردانید همان ساعت درخت کدو برآمد. (قصص الانبیاء ص 136). || معلوم کردن : سوگند خورد که طعام و شراب نخورم تا ایزدتعالی مرا پیدا گرداند که چه با...
-
تنفیز
لغتنامه دهخدا
تنفیز. [ ت َ ] (ع مص ) برجهانیدن کودک را. || تیر بر ناخن گردانیدن تا کجی از راستی معلوم گردد، یقال : نفزت ُ السهم علی ظفری ؛ اذا ادرته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
انفاز
لغتنامه دهخدا
انفاز. [ اِ ] (ع مص ) تیر بر ناخن گردانیدن تاکجی از راستی معلوم گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). تیر بر ناخن بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || برجهانیدن کودک را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).