کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معری
لغتنامه دهخدا
معری . [ م َ را ] (ع اِ) آنچه برهنه باشد زنان را از دست و پا و روی و رخسار. ج ، مَعاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جایی که نرویاند چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
معری
لغتنامه دهخدا
معری . [ م َ ع َرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب است به معرةالنعمان که شهری است در شام . (از انساب سمعانی ). منسوب به شهر معرة النعمان . (ناظم الاطباء). و رجوع به معرةالنعمان شود.
-
معری
لغتنامه دهخدا
معری . [ م َ ع َرْری ] (اِخ ) ابوالعلاء. رجوع به ابوالعلاء معری شود.
-
معری
لغتنامه دهخدا
معری . [ م ُ ع َرْ را ] (ع ص ) برهنه و عریان و ناپوشیده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). برهنه . مجرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بی مو. (ناظم الاطباء). || معاف و آزاد. (ناظم الاطباء). || فرج معری ؛ کس که گوشت پاره ٔ پایین تلاق باریک شده به کن...
-
واژههای مشابه
-
عمر معری
لغتنامه دهخدا
عمر معری . [ ع ُ م َ رِ م َ ع َرْ ری ] (اِخ ) ابن مظفربن عمر. رجوع به ابن الوردی و عمر (ابن مظفربن ...) شود.
-
واژههای همآوا
-
ماری
لغتنامه دهخدا
ماری . (اِخ ) (سنت ...) نامی است که در فرنگ به مریم (مادرعیسی ) دهند. و رجوع به مریم در همین لغت نامه شود.
-
ماری
لغتنامه دهخدا
ماری . (اِخ ) پزشک فرانسوی (1853-1940 م .) نویسنده ٔ معتبر عصب شناسی . (از لاروس ).
-
ماری
لغتنامه دهخدا
ماری . (اِخ ) یا «چرمیس ها» نام قومی است در روسیه که بر ساحل وسطای رود ولگا سکونت دارند.(از لاروس ). و رجوع به چرمیس در همین لغت نامه شود.
-
ماری
لغتنامه دهخدا
ماری . (اِخ ) ابن ایوب سلطان نصارای بیت المقدس و معاصر الظافر باﷲ علوی پادشاه مصر بود . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به نامه ٔ دانشوران ص 445 شود.
-
ماری
لغتنامه دهخدا
ماری . (اِخ ) دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 314 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
ماری
لغتنامه دهخدا
ماری . (حامص ) مار بودن . زهرآگین بودن . گزنده بودن : ماری است گزنده طمع که ماران زین مار برند ای رفیق ماری .ناصرخسرو.
-
ماری
لغتنامه دهخدا
ماری . (ص نسبی ، اِ) منسوب به مار: کله ماری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کله ماری شود. || نام گلی که گیاه آن شکل مار دارد. قسمی گل از تیره ٔ کاکتوسها که شکل مار دارد با خار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ماری
لغتنامه دهخدا
ماری . (ص ) هلاک شده و کشته گردیده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کشته بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). کشته وهلاک شده و پایمال گشته . (ناظم الاطباء) : اگر ماری و کژدمی بود طبعش به صحراش چون مار کردند ماری . عسجدی (از لغت فرس اسدی ).|| (اِ) در ترکی...