کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معروفی بلخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معروفی بلخی
لغتنامه دهخدا
معروفی بلخی . [ م َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن حسن معروفی بلخی شود.
-
جستوجو در متن
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حسن معروف یا معروفی بلخی . رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن حسن ... شود.
-
فروفکندن
لغتنامه دهخدا
فروفکندن . [ ف ُ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن : من شست به دریا فروفکندم ماهی برمید و ببرد شستم . معروفی بلخی .رجوع به فروافکندن شود.
-
دست فال
لغتنامه دهخدا
دست فال . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست لاف . آغاز وابتدای سودا، یعنی سودای اولی باشد که اصناف و اهل حرفت کنند. (برهان ). سودای اول . (آنندراج ). دشت . دشت که دهند. سفته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : دست فالی که جود او کرده گرد از بحر و کان برآورده . معروفی بلخی...
-
جاحظ خراسان
لغتنامه دهخدا
جاحظ خراسان . [ ح ِ ظِ خ ُ ] (اِخ ) ابوزید احمدبن سهل بلخی (234 -322 هَ .ق .). حکیم و عالم معروفی بود که در بلخ میزیست . و اشعار زیر را در رثاء جعفرالحجة گفته است :ان ّ المَنیة رامتنا باسهُمِهافاوقعت سهمها المسموم بالحسن ابومحمد الاعلی فغادره تحت الص...
-
کافرنعمت
لغتنامه دهخدا
کافرنعمت . [ ف ِ / ف َ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) ناسپاس . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و این لفظ همیشه مقطوع الاضافه است . (آنندراج ). حق ناشناس . نمک بحرام . (ناظم الاطباء) : کافر نعمت بسان کافردین است جهد کن و سعی کن به کشتن کافر. معروفی بلخی (از ا...
-
سایه فکندن
لغتنامه دهخدا
سایه فکندن . [ ی َ / ی ِ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرتو افکندن : می بر ساعدش از ساتگنی سایه فکندگفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم . معروفی بلخی .هر کجا طلعت خورشیدرخی سایه فکندبیدلی خسته کمربسته ٔ جوزا برخاست . سعدی . || عنایت و توجه داشتن : چون ه...
-
مؤملی
لغتنامه دهخدا
مؤملی . [ م ُ ءَم ْ م ِ ] (اِخ )کاتب . ابوالحسن احمدبن مؤمل مؤملی کاتب ، از شعرا و منشیان بزرگ خراسان و با ثعالبی معاصر بوده (قرن چهارم هجری ) و ثعالبی در یتیمةالدهر ذکر او را با سه بیت شعر که خود شاعر برای او خوانده آورده است . مؤملی دو بیت از ر...
-
پیش بینی
لغتنامه دهخدا
پیش بینی . (حامص مرکب ) عمل پیش بین . دوراندیشی . احتیاط. دوربینی . احتیاطکاری . آخربینی . مآل اندیشی . عاقبت اندیشی . (انجمن آرا). عاقبت بینی : به پیش بینی آن بیند او که دیده نیندمنجمان سطرلاب آسمان پیمای . فرخی .آنجا که پیش بینی باید موفقی آنجا که ...
-
همیشه
لغتنامه دهخدا
همیشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ق ) دائم . همواره . همه ٔ اوقات : بتا، نگارا! از چشم بد بترس و مکن چرا نداری با خود همیشه چشم پنام ؟ شهید بلخی .بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو بترابد. خسروانی .همیشه کفش و پیش را کفیده بینم من به جای کفش...
-
پله
لغتنامه دهخدا
پله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) نام درختی است خودرو که برگش به پنجه ٔ آدمی و گلش به ناخن شیر ماند و بیخ گل سیاه و برگ آن نارنجی میشود و در جنگلهای هندوستان بسیار است . (برهان قاطع بکسر پی هم آمده است ). دهاک . (غیاث اللغات ). درختی خورد (خودرو؟) که در ج...
-
بسان
لغتنامه دهخدا
بسان . [ ب ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) از ادات تشبیه است . مانند و مثل . (ناظم الاطباء). مانند و مشابه و آن یکی از حروف تشبیه باشد. (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 شود. بر سان . بگونه . بکردار. چون . نظیر : بس عزیزم ، بس گرامی سال و ماه اند...
-
پیران سر
لغتنامه دهخدا
پیران سر. [ س َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیرانه سر. ایام پیری . سر پیری . بروزگار کهنسالی : بار خدا بعبدلی را چه بودکزپس پیران سر دیوانه شد. معروفی بلخی .ببینی کزین بی هنر دخترم چه رسوایی آمد به پیران سرم . فردوسی .همی گفت کاندر جهان کس ندیدبه پیران سر ...
-
رشت
لغتنامه دهخدا
رشت . [ رِ ] (مص مرخم ) رشتن و ریسیدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || (ن مف ) مخفف رشته که معمولاً در اول آن اسم یا کلمه ای بیاید: دست رشت و...- پای رشت ؛ آنچه با پای رشته شده باشد. (یادداشت مؤلف ).- چرخ رشت ؛ که با چرخ رشته شده باشد. (یادداشت مؤلف...