کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معرض شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مظلومیت
لغتنامه دهخدا
مظلومیت . [ م َ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) در برابر بیدادگری قرار گرفتن . در معرض تجاوز و ستم واقع شدن . بی دفاع ماندن در مقابل تجاوز و بیدادگری .
-
قورج
لغتنامه دهخدا
قورج . [ رَ ] (اِخ ) نام نهری است میان قاطول و بغدادو از آنجا هنگام سیل بغداد در معرض غرق شدن قرار میگیرد. این نهر بنابه تقاضای مردم آن ناحیه به امر کسری انوشیروان ساخته شد. رجوع به معجم البلدان شود.
-
تجافی
لغتنامه دهخدا
تجافی . [ ت َ ] (ع مص ) قرار ناگرفتن بر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . بر جای خود باقی نماندن و از جانبی بجانب دیگر میل کردن . (از قطر المحیط): تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون َ رَبهم خوفاً و طمعاً و مما رزقناهم ینفقون . (قرآن 32 / 1...
-
اقلات
لغتنامه دهخدا
اقلات . [ اِ ] (ع مص ) فرزند مردن عادت شدن زن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || هلاک کردن و در جای هلاک انداختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هلاک کردن وگویند در معرض هلاک قرار دادن . (از اقرب الموارد).
-
حرد
لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح َ رَ ] (ع مص ) گران شدن زره بر مرد چنانکه راه رفتن نتواند. || غضب کردن . (قطرالمحیط). خشم گرفتن : و العیاذ باﷲ اگر بر آن حرد و غضب ، بر این کودک قادر و مستولی گشتی ، جان این بیچاره در معرض تلف و تفرقه افتادی . (سندبادنامه ص 110).
-
تقعقع
لغتنامه دهخدا
تقعقع. [ ت َ ق َ ق ُ] (ع مص ) جنبان شدن . (زوزنی ). مضطرب شدن و جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آواز کردن بهنگام حرکت و از این معنی است : فجی ٔ بالصبی و نفسه ُ تقعقع. (از اقرب الموارد). || اضطراب زمانه بر کسی ب...
-
صلف
لغتنامه دهخدا
صلف . [ ص َ ل َ ] (ع مص ) لاف زدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ). لاف . (اسدی پاول هورن ) : گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است زیرا که چو معشوقه ٔ خواجه خلف است . منوچهری .فضل را دشوار آمدکه او با صلف و تکبر بودی . (تاریخ بیهقی )....
-
عن
لغتنامه دهخدا
عن . [ ع َن ن ] (ع مص ) قاضی بر کسی حکم نامردی و عنانة نمودن ، یا به افسون از زن خویش بازداشته شدن . و فعل آن مجهول به کار می رود: عُن ّ عن امرأته . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || سرنامه ٔ کتاب نوشتن . (از منتهی الارب ) (آ...
-
افتادن
لغتنامه دهخدا
افتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر س...
-
روگردان
لغتنامه دهخدا
روگردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه از چیزی برگردد و ترک آن را کند.(ناظم الاطباء). معرض . ترک کننده . (یادداشت مؤلف ).- روگردان شدن از کاری یا چیزی ؛ منصرف شدن از آن . ترک گفتن آن را. (از یادداشت بخط مؤلف ). روی برگرداندن : بضرورت روگردان شده میل سم...
-
چهر گشادن
لغتنامه دهخدا
چهر گشادن . [ چ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) روی گشادن . نقاب از چهر برگرفتن . پرده از رخ به یکسو فکندن . بی حجاب برآمدن . رخساره گشودن . || خندان شدن . گشاده رو گشتن . منبسط شدن : زمانی چنین بود و بگشاد چهرزمانه به دلش اندر آورد مهر. فردوسی .- چهر با کسی گ...
-
صدد
لغتنامه دهخدا
صدد. [ ص َ دَ ] (ع اِ) نزدیکی . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (دهار). || رویاروی . (منتهی الارب ). مقابله و برابری چیزی . (غیاث اللغات ). مقابله . (ربنجنی ). المقابلة و المثل . (مهذب الاسماء). || مجازاً، قصد نمودن . در پی کاری شدن . (غیاث اللغات ).- ...
-
روی گردان
لغتنامه دهخدا
روی گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که از کاری اعراض کند و از آن روی تابد. (ناظم الاطباء). مُعرِض . (یادداشت مؤلف ). متماری . (منتهی الارب ). اعراض کننده و بی دماغ . (آنندراج ).- روی گردان گشتن ؛ روگردان شدن : در دماغ عشق ار دل روی گردان گشته است این...
-
قافلانکوه
لغتنامه دهخدا
قافلانکوه . (اِخ ) کوهی است از کوههای آذربایجان که از سطح دریا 1540متر بلندی دارد. این کوه جزء جبالی است که از منتهی الیه شمال شرقی آذربایجان شروع شده و به سواحل جنوبی بحر خزر خود را میرساند و به ملاحظه ٔ چشمه های آب گرم معدنی ممزوج با مواد گوگردی که...
-
تیقظ
لغتنامه دهخدا
تیقظ. [ ت َ ی َق ْ ق ُ ] (ع مص ) بیدار و هوشیار بودن وبیدار شدن از خواب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بیدار شدن و بیداری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در مو...