تقعقع. [ ت َ ق َ ق ُ] (ع مص ) جنبان شدن . (زوزنی ). مضطرب شدن و جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آواز کردن بهنگام حرکت و از این معنی است : فجی ٔ بالصبی و نفسه ُ تقعقع. (از اقرب الموارد). || اضطراب زمانه بر کسی بسبب تنگ گرفتن و اندک خیر رساندن . (از اقرب الموارد). || کوچ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ارتحال .(از اقرب الموارد)، یقال : تقعقعت عمدهم ... و فی المثل : من یجتمع یتقعقع عمده ُ؛ یعنی هر اجتماعی را پراکندگی است یا آنکه چون مردم فراهم آیند و باهم نزدیک شوند شری و فسادی پیدا گردد که سر به پراکندگی کشد. یا معنیش آنکه هرکه از بسیاری مردم و ترتیب امور دیگران به رشک آید خرد و دانش وی در معرض زوال و انتشار افتد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.