کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معربد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معربد
لغتنامه دهخدا
معربد. [ م ُ ع َ ب ِ ] (ع ص ) دوست آزار وقت مستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).آنکه عربده کند. عربده گر. عربده جو. ندیم آزار در مستی . بدمست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معربد نباشم که نیکو نباشدکه می را بود برخرد قه...
-
جستوجو در متن
-
صانی
لغتنامه دهخدا
صانی . (ع ص ) مرد ملازم خدمت . (منتهی الارب ). || معربد.
-
معربدوار
لغتنامه دهخدا
معربدوار. [ م ُ ع َ ب ِدْ ] (ق مرکب ) مانند معربد. همچون عربده جویان : به یاد مصطبه برخاستی معربدواربر آتشم بنشاندی و زود بنشستی . خاقانی .و رجوع به معربد شود.
-
عربید
لغتنامه دهخدا
عربید. [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بسیار عربده کند. کثیر العربدة. || آنکه جلیس خود را اذیت کند از مستی . (از اقرب الموارد). ستمکار جلیس خود، وقت مستی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجل عربید و معربد؛ مردشریر مشاربها. (از اقرب الموارد). بدخوی جنگجوی که شر طلب...
-
گرم دماغ
لغتنامه دهخدا
گرم دماغ . [ گ َ دِ ] (ص مرکب ) معربد. مست : و آخر زمانیان را سکر حرام شد زیرا که ضعیفتر به عضو و گرم دماغتر بودند از خوردن می . (کتاب المعارف ). رجوع به گرم شود.
-
متزبع
لغتنامه دهخدا
متزبع. [ م ُ ت َ زَب ْ ب ِ ] (ع ص ) خشمگین و بدخلق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). معربد و خشمناک . (ناظم الاطباء). || بدخواه و نابکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبع شود.
-
بدپیله
لغتنامه دهخدا
بدپیله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) بدکینه . سخت انتقام . (فرهنگ فارسی معین ). موذی باابرام و معربد. عربده جو. مرس . (یادداشت مؤلف ). غوغاطلب . هنگامه جو. پرخاش جو.
-
پشم درکشیدن
لغتنامه دهخدا
پشم درکشیدن . [ پ َ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دورکردن معربد و هرزه گوی از خود به لطائف الحیل . (فرهنگ رشیدی ) : درنمی گنجد اگر موی شود بیهده گوی هر که بیهوده کند عربده پشمش درکش . نزاری (از بهار عجم ).کشیدم پشم در خیل و سپاهش نظامی (از فرهنگ رشیدی...
-
پشم کشیدن
لغتنامه دهخدا
پشم کشیدن . [ پ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تفرقه و پریشانی انداختن در چیزی . (بهار عجم ) : کشیدم پشم در خیل و سپاهش . نظامی (از بهار عجم ).|| کنایه از دور کردن معربد و هرزه گوی باشد از خود به لطائف الحیل . || هلاک کردن . (غیاث اللغات ).
-
کیفال
لغتنامه دهخدا
کیفال .(ص ) مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی ، نون هم آمده است . (برهان ). شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد. (جهانگیری ). مردم رند و آزاد کوچه گرد و مصاحب اوباش و خراباتی و معربد و...
-
دراززبان
لغتنامه دهخدا
دراززبان . [ دِ زَ ] (ص مرکب ) زبان دراز. آنکه زبانی دراز و طویل دارد. || سخن آرا و نطاق . (ناظم الاطباء). || آنکه به صراحت هرچه خواهد بگوید و از کس نهراسد. گستاخ در گفتار. (یادداشت مرحوم دهخدا): اگر خواهی دراززبان باشی کوتاه دست باش . (منسوب به انوش...
-
بدخوی
لغتنامه دهخدا
بدخوی . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدخلق . زشت خوی . تندخو. مقابل خوش خوی . نیکخوی . (فرهنگ فارسی معین ). اَعوَج . خَزَنزَر. خُنُدب . شِغّیر. شِنّیر. شَکِس . شَکِص . صَنّارة.عَبقان . عَبقانَة. عَدَبّس . عِض ّ. عِظیَر. عَفَرجَع. عَفَنجَش . عُقام . عَکَص . قاذو...
-
بدمست
لغتنامه دهخدا
بدمست . [ ب َ م َ ] (ص مرکب )معربد و کسی که در هنگام مستی هرزه گویی کند و سرکشی نماید و شهوت پرستی کند. (ناظم الاطباء) : لب می رنگش بی چاشنیی مست کن است چشم بدمستش بی عربده مردم فکن است . سیدحسن غزنوی .کسی را که بدمست باشد قفاش چنان کن بسیلی که نیلی ...
-
چهارگاه
لغتنامه دهخدا
چهارگاه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب )یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است . دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل . این دستگاه جنبه ٔ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمه ٔ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست ....