کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معتصر
لغتنامه دهخدا
معتصر. [ م ُ ت َ ص َ ] (ع ص ) افسرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتصار شود. || (اِ) پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عمر و بقا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عمر و زندگانی . (...
-
معتصر
لغتنامه دهخدا
معتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) قضای حاجت کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتصار شود. || آن که او را بول و غایط تنگ گرفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
معتسر
لغتنامه دهخدا
معتسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) آنکه به سختی و ناپسندی گیرد مال فرزند را. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستم کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتسار شود.
-
جستوجو در متن
-
جای پناه
لغتنامه دهخدا
جای پناه . [ ی ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جائی که در آن پناه برند. محل و مکان امن . (از فرهنگ شعوری ). سنگری که جلوی دشمن سازند.عُصَر. مُعتَصَر. عَقل . وَحَج . (منتهی الارب ). الملجَاء. المُلتَحَج . مَلحَج . (منتهی الارب ) : چو مانده ام بره جرم...
-
مدهق
لغتنامه دهخدا
مدهق . [ م ُدْ دَ هََ ] (ع ص ) شکسته . (منتهی الارب ). مکسر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || افشرده . (منتهی الارب ). معتصر. (اقرب الموارد) (متن اللغة). || مضیق . (متن اللغة). نعت مفعولی است از ادهاق . رجوع به ادهاق شود.
-
پناه جای
لغتنامه دهخدا
پناه جای . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پناه گاه .جای استوار. ملجاء. مأمن . ملاذ. مِلوذَة. حرز. شنصیر. مناص . مجعم . وَزَر. محجاء. ضبع. مَلحَص . سِحن . ملاز. مَثمل . مفازه . مَلحج . لجاء. ملیز. مَعقِل . مفزع . مفزعة. مَأوی . مأواة. عوذ. عواذ. عیاذ. معاذ. مَ...
-
پیری
لغتنامه دهخدا
پیری . (حامص ) حالت و چگونی پیر. مقابل جوانی . سالخوردگی . کهنسالی . شیخوخیت . شیخوخت . شیب . (دهار). کبر. مشیب . (منتهی الارب ). شیبة. (دهار). شعرة. مهرمة. معتصر. نذیر. ابومالک . ابن مالک . ابن ماء. (مرصع). وضح .هدّ. ذرءة. قتیر. سعسعه . (منتهی الارب...