کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر. [ م َ ب َ ] (اِخ ) شهری است به کنار دریای هند. (منتهی الارب ). قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره ٔ هندوستان که اکنون به نام کرماندل معروف است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شدالازار ص 100، 546، 548 و نزهةالقلوب ص 262 شود.
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) گذرگاه رود. (مهذب الاسماء). جای گذار از کرانه ٔ دریا و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). جای گذشتن از دریا. (غیاث ). کرانه ٔ رود یا دریا مهیا برای گذشتن . (از اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط). ج ، معابر. (ناظم الاط...
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) جمل معبر؛ شتر بسیار پشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سهم معبر؛ تیر بسیار پر و ناپیراسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیر بسیار پر. (از اقرب الموارد). || غلام معبر؛ کودک مراهق...
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) آن که فریز می کند پس از یک سال گوسپند را. (ناظم الاطباء).
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر. [ م ُ ع َب ْ ب َ ] (ع ص ) خواب تعبیر کرده شده . (ناظم الاطباء). تعبیر کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) : بگوی به خواب چنان دیدی که از آسمان گوسفند و بره و امثال آن باریدی و این معبر است بدان معنی که در این عهد به فر دولت ... جمله ٔ خلایق رنگ موافق...
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر. [ م ُ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خواب گزار. (زمخشری ). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده . آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بامداد معبری را بخواند و پرسید که تعبیر این خواب چیست . (قابوسنامه ). یا سودازده ٔ عش...
-
معبر
لغتنامه دهخدا
معبر.[ م ِ ب َ ] (ع اِ) کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).کشتی . آنچه بدان از دریا عبور کنند. (غیاث ). آنچه بوسیله ٔ آن بتوان از رودخانه عبور کرد مانند پل یا کشتی . (از اقرب الموارد). آلت گذشتن از آ...
-
واژههای مشابه
-
معبر ذئب
لغتنامه دهخدا
معبر ذئب . [ م َ ب َ رِ ذِءْب ْ ] (اِخ ) محلی به اردن که بدانجا جدعون سردار مدینانی را بکشت .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذئب شود.
-
بی معبر
لغتنامه دهخدا
بی معبر. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بی + معبر) بدون رهگذر. بی گدار. بی گذرگاه : وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست این بحر بیکرانه و بی معبر. ناصرخسرو.خاطرم از مدح تو دریاست بی معبر بلی خاطر مداح تو دریای بی معبر سزد. سوزنی .و رجوع به معبر شود.
-
واژههای همآوا
-
مئبر
لغتنامه دهخدا
مئبر. [ م ِءْ ب َ ] (ع اِ) سوزن دان . ج ، مآبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیش . (از فرهنگ جانسون ). نیشگاه : الشولة، کوکبان علی مئبر العقرب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مئبرالعقرب ؛ جای شوله نزد منجمین و هم عرب . (یادداش...
-
جستوجو در متن
-
گذارا
لغتنامه دهخدا
گذارا. [ گ ُ ] (اِ) معبر و گذرگاه و معبر کشتی . (ناظم الاطباء).
-
پاراه
لغتنامه دهخدا
پاراه . (اِ مرکب ) معبر. رهگذر.