کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معاهده و مقاطعه ء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مقاطعه چی
لغتنامه دهخدا
مقاطعه چی . [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) مقاطعه گر. مقاطعه کار. پیمان کار. کنترات چی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقاطعه کار شود.
-
مقاطعه کاری
لغتنامه دهخدا
مقاطعه کاری . [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) پیمانکاری . شغل و عمل مقاطعه کار. و رجوع به مقاطعه کار شود.
-
مقاطعه داری
لغتنامه دهخدا
مقاطعه داری . [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل مقاطعه دار. رجوع به مقاطعه دار شود.
-
مقاطعه دار
لغتنامه دهخدا
مقاطعه دار. [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) آنکه مالیات منطقه ای را در مقابل مبلغی معین به اجاره دارد : قزل حمید که از زمره ٔ مقاطعه داران بعض بلاد روم بود... (مسامرة الاخبار ص 125). و رجوع به مقاطعه شود.
-
کنترات چی
لغتنامه دهخدا
کنترات چی . [ ک ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه فروش جنس یا اجناسی را به ادارات دولتی و شرکتها مقاطعه کند. مقاطعه کار. پیمانکار: کنترات چی ارتش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
مقاطع
لغتنامه دهخدا
مقاطع. [ م ُ طِ ] (ع ص ) قطعکننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چیزی را به اجاره گیرنده . (غیاث ) (آنندراج ). چیزی رابه اجاره گیرنده و مقاطعه کننده . (ناظم الاطباء). مقاطعه کار. پیمانکار. که مقاطعه کند : میرزا علی خان امین الدوله را که از ج...
-
ثم ء
لغتنامه دهخدا
ثم ء. [ ث َ م ْ ءْ ] (ع مص ) چرب خورانیدن . || شکستن چنانکه سر را. || پلیدی کردن . || ترید و اشکنه کردن نان را. || ثم ء کماة؛ افکندن سماروغ در روغن . || ثم ء لحیه بحنا؛ رنگ کردن ریش بحنا. || ثم ء بما فی البطن ؛ خالی کردن شکم را از فضول .
-
شناءة
لغتنامه دهخدا
شناءة. [ ش َ ءَ ] (ع مص ) شَن ْء. شِن ْء. شُن ْء. شَنآن . مَشْنَاء. مَشْنَاءة. (منتهی الارب ). رجوع به مصادر مذکور شود. || (اِمص ) دشمنی با ستیزگی و بدخویی . (از اقرب الموارد).
-
ضن ء
لغتنامه دهخدا
ضن ء. [ ض ِن ْءْ / ض َن ْءْ ] (ع اِ) اصل و جایگاه . گویند: هو فی ضن ء صدق . || کان . (منتهی الارب ). معدن .
-
جم ء
لغتنامه دهخدا
جم ء. [ ج َم ْءْ ] (ع اِ)کالبد. (منتهی الارب ). رجوع به جَمَاء و جماء شود.
-
حف ء
لغتنامه دهخدا
حف ء. [ ح َ ] (ع مص ) از بن برکندن و بر زمین انداختن . حفاه حفاً. (اقرب الموارد).
-
لث ء
لغتنامه دهخدا
لث ء. [ ل َث ْءْ ] (ع مص ) آب خوردن سگ از خنور و جز آن . (منتهی الارب ).
-
کس ء
لغتنامه دهخدا
کس ء. [ ک َس ْءْ ] (ع اِ) پاره ای از شب . ج ، کُسوء. (ناظم الاطباء). کس ء من اللیل ؛ای قطعة منه . (اقرب الموارد). || کس ء کل شی ٔ و کسؤه ؛ مؤخره . ج ، اکساء. (اقرب الموارد). قدمنا فی اکساء رمضان ؛ ای فی اواخره . (اقرب الموارد).
-
مقاطعه
لغتنامه دهخدا
مقاطعه . [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) واگذار کردن انجام دادن کاری را به کسی پس از تعیین مزد و اجرت آن . (ناظم الاطباء). امروزه غالباً به عهده گرفتن ساختمان جاده ها و ابنیه را مقاطعه گویند. پیمانکاری .- مقاطعه (به مقاطعه ) دادن ؛ شرط و پی...
-
جشور
لغتنامه دهخدا
جشور. [ ] (اِخ ) (پل ...) مقاطعه ای است که در دو طرف شرقی اردن و شمالی باشان در نزدیکی کوه حرمون واقع است و دور نیست که جولان شمالی و لجاه را نیز شامل باشد و مقاطعه ٔ مذکوره در حصه ٔ سبط منسی بود.در زمان داود محل معتبر و مستقلی بود و اب شالوم بن داود...