کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معاتب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معاتب
لغتنامه دهخدا
معاتب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) ملامت کرده شده و سرزنش شده . (ناظم الاطباء). عتاب کرده شده . (غیاث ) : بزرگوارا من خود معاتبم ز خردچه باشد ارتو نباشی بر این خطا عاتب . عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 31).و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرد...
-
معاتب
لغتنامه دهخدا
معاتب . [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) ملامت کننده و سرزنش کننده . (ناظم الاطباء). عتاب کننده . (غیاث ) : با روح دو بسدش معاشربا عقل دو نرگسش معاتب . انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 34).و رجوع به معاتبة و معاتبت شود.
-
واژههای همآوا
-
معاطب
لغتنامه دهخدا
معاطب . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مَعطَب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ معطب به معنی جای هلاک . (آنندراج ). رجوع به معطب شود.
-
جستوجو در متن
-
مراعز
لغتنامه دهخدا
مراعز. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خشمگین . (منتهی الارب ). معاتب . (متن اللغة). خشم گیرنده و عتاب کننده : راعز الرجل ؛ انقبض و عاتب . (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از مراعزة. رجوع به مراعزة شود.
-
معاقب گردانیدن
لغتنامه دهخدا
معاقب گردانیدن . [ م ُ ق َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) عقوبت کردن . کیفر دادن . مجازات کردن : و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79). و رجوع به معاقب شود.
-
ملوم
لغتنامه دهخدا
ملوم . [ م َ ](ع ص ) نکوهیده . مَلیم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ) : و لاتجعل یدک مغلولة اًِلی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 31/17). تا دامن قیامت گویند ابله مردی بود ...
-
کرد
لغتنامه دهخدا
کرد. [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ، اِ) کردار که کار و عمل و به فعل آوردنیها باشد اعم از نیک و بد. (برهان ) (آنندراج ). کار. عمل . فعل . (ناظم الاطباء). کرده . کردار. (یادداشت مؤلف ) : پشیمان شد از کرد خود شهریار[ هرمز ]وز آن پنبه و جامه ٔ پرنگار. فردوسی .گز...
-
باقر
لغتنامه دهخدا
باقر. [ ق ِ ] (اِخ ) شاملو. محمدباقر بیک متخلص به باقر از امیرزادگان ایران است . بهمراه نادرشاه بهندوستان رسیده ، بعد از مراجعت شاه در ایران بخدمتی مأمور گردیده بود، با آنکه خدمت را موافق حکم سرانجام می نمود روزی که بحضور جمیع امرا معاتب شد از فرط غ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نصربن مالک بن هشام الخزاعی ، مکنی به ابوعبداﷲ. مؤلف حبیب السیر آرد:در کتب علماء خجسته شیم مرقوم قلم فرخنده رقم گشته که چون واثق در مذهب اعتزال ثابت قدم بود و هرکس را که بخلق کلام ایزد تعالی اعتراف نمی نمود مخاطب و معاتب م...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمودبن المظفربن ابی توبه . ملقب به نصیرالدین . از مشاهیر وزراء سلطان سنجرو از فضلاء وزراء. او به سال 521 هَ . ق . متقلد وزارت شد و در سنه ٔ 526 معزول گشت . خوندمیر در دستورالوزراء آرد: او در فنون عقلی و نقلی خصوصا...
-
انوری
لغتنامه دهخدا
انوری . [ اَ وَ ] (اِخ ) علی بن محمدبن اسحاق ابیوردی ملقب به اوحدالدین . از شاعران نامی است . در نام وی و نام پدرش اختلاف است . محمد عوفی در تذکره ٔ لباب الالباب نام پسر و پدر هردو را محمد دانسته و هدایت صاحب مجمع الفصحاء نام خودش را علی و نام پدرش ر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الطیب السرخسی معروف به ابن الفرائقی . حکیمی ایرانی از مردم سرخس . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید او ابوالعباس احمدبن محمدبن مروان السرخسی است (معروف به ابن الفرائقی ) و از پیوستگان و شاگردان کندی و نزد او درس خوانده و...
-
قلب
لغتنامه دهخدا
قلب . [ ق َ ] (ع مص ) بر دل کسی زدن . || پشت چیزی را به جانب شکم گردانیدن . || میرانیدن خدای کسی را. || برگردانیدن . || باژگونه گردانیدن . || بازگردانیدن مردمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قلب المعلم الصبیان ؛ اذا صرفهم الی بیوتهم . (اقرب...