کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضجع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضجع
لغتنامه دهخدا
مضجع. [ م َ ج َ ] (ع اِ) جای بر پهلو خوابیدن و خوابگاه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). خوابگاه . (آنندراج ) (دهار)(ترجمان جرجانی ). ج ، مضاجع. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط) : روز، مضجع و مسکن بر گل مرغزار و شب مبیت...
-
جستوجو در متن
-
قتلگاه
لغتنامه دهخدا
قتلگاه . [ ق َ ] (اِ مرکب ) جای کشتن حیوانات . (آنندراج ): مضجع؛ قتلگاه در جنگ . (منتهی الارب ). مکان کشته شدن : به قتلگاه وفا تا شهید او نشدم دهان تیر بخندید و تیغ آب نخورد. علی خراسانی .چون محبان دگر لب تشنه همراه حسین کاش می بودم علی در قتلگاه کرب...
-
مضاجع
لغتنامه دهخدا
مضاجع. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَضْجَع. خوابگاهها. (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): هو طیب المضاجع و کریم المضاجع، کما یقال : کریم المفارش و هی النساء. (الاساس از ذیل اقرب الموارد) : ... و اهجروهن فی المضاجع... (قرآن 34/4). تتجافی جنوبهم ع...
-
مقیل
لغتنامه دهخدا
مقیل . [ م َ ] (ع اِ) هر جایی که در آن آسایش می کنند و خوابگاه . ج ، مقائل . (ناظم الاطباء). جای قیلوله . (از اقرب الموارد). چاشت خوابگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اصحاب الجنة یومئذ خیر مستقراً و احسن مقیلا. (قرآن 24/25). روز مضجع و مسکن بر گل ...
-
خوابه
لغتنامه دهخدا
خوابه . [ خوا / خا ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب بخواب وهمیشه به صورت ترکیب استعمال شود. (ناظم الاطباء).- همخوابه ؛ هم فراش . هم بستر. هم مضجع : خسرو آن است که در صحبت او شیرین است در بهشت است که همخوابه ٔ حورالعین است . سعدی (بدایع).- || همسر. زوجه :...
-
چارباغ میرزا شاهرخ
لغتنامه دهخدا
چارباغ میرزا شاهرخ . [ غ ِ رُ ](اِخ ) این چارباغ در بیرون شهر سمرقند است بعد از فوت امیر تیمور گورکانی در اُترار در شب چهارشنبه ٔ هفدهم شعبان سنه ٔ هشتصد و هفت که اختلاف کلی فیمابین اولاد امیرتیمور پیدا شد عیال امیرتیمور سرای ملک خانم و تومان آغا با ...
-
معلف
لغتنامه دهخدا
معلف . [ م َ ل َ / م ِ ل َ ] (ع اِ) جای علف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || علف دان ستور از چوب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آخور اسب و هر چیزی که در آن به اسب علف دهند. (ناظم الاطباء). آخور اسبان و چیزی که بدان اسبان را علف...
-
مبیت
لغتنامه دهخدا
مبیت . [ م َ ] (ع مص ) (از «ب ی ت ») شب گذراندن ... مأخوذ از بَیات که ... بمعنی شب کردن است یا مشتق از بیتوتت که مصدر بمعنی شب گذراندن است . (غیاث ) (از آنندراج ). بات یفعل کذا مبیتاً؛ به شب کردن چنین . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شب در رسی...
-
مرقد
لغتنامه دهخدا
مرقد. [ م َ ق َ] (ع اِ) خوابگاه . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث ). مضجع. خواب جای . ج ، مَراقد. (اقرب الموارد) : بهی زان دوبالش به نرمی بگشت بی آزار گردان به مرقد گذشت . فردوسی .حکمت او را ز نورباری جنت همت او را ز فرق فرقد مرقد. منوچهری .بردر مرقد سلط...
-
ابولیث
لغتنامه دهخدا
ابولیث . [ اَ ل َ ] (اِخ ) طبری گرگانی . شاعری از مردم جرجان و مضجع او نیز بدانجاست و از زمان و ممدوح و دیگر اخبار او چیزی در دست نیست . او راست :دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزدنبینی آن که چو مر زلف را بشانه زنی سر دو...
-
چشمه علی ری
لغتنامه دهخدا
چشمه علی ری . [ چ َم َ ع َ ی ِ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است در شمال شهر قدیم ری که آبش از زیر سنگ صلب خارایی خارج شده بجانب جنوب جاری میشود و بنابر تحقیقات و اطلاعات نگارنده قلعه ٔ «ری بندی » که خلیفه مهدی عباسی بنا نمود بالای ه...
-
ابوذر
لغتنامه دهخدا
ابوذر. [ اَ ذَرر ] (اِخ ) الغِفاری ، و بعضی ابوالذر گفته اند و اکثر و اشهر اوّلی است . در نام و نسب او اختلافات بسیار است و مشهورتر جندب بن جناده و مادر او رمله بنت الوقعیه است از بنوغفار.یکی از کبار صحابه و از مؤمنین قدیم ، گویند او پس از چهار کس ا...
-
بستر
لغتنامه دهخدا
بستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] (اِ) پهلوی ،ویسترک . «تاوادیا 166:2»همریشه ٔ گستر. «اسفا 1:2 ص 171». جامه ٔ خواب گسترانیده . رختخواب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ص 278). جامه ٔ خواب گسترانیده . (ناظم الاطباء). رختخواب و فراش . (فرهنگ نظام ). آنچه گسترانند بر...
-
گور
لغتنامه دهخدا
گور. (اِ) به معنی قبر باشد، و آن جایی است که مرده ٔ آدمی را در آن بگذارند. (برهان ). قبر معرب گور است . (آنندراج ). تربت . خاک . نهفت . ستودان . ادم . ثُکنة. (منتهی الارب ). جَدَت . (دهار). جَدَف : حَفیر؛ گور کنده . رَجَم . رَجمة. رُجمة. راموس . رَمس...