کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشوش کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آلفتن
لغتنامه دهخدا
آلفتن . [ ل ُ ت َ ] (مص ) آشفتن . مشوش کردن . پریشان ساختن .
-
تثبیج
لغتنامه دهخدا
تثبیج . [ ت َ ] (ع مص ) فعلی مشوش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاری مشوش کردن . (ناظم الاطباء). مشوش کردن فعلی . (زوزنی ). || تعمیه نمودن درسخن و خط، و بیان ناکردن آن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گذاش...
-
پیچان گردانیدن
لغتنامه دهخدا
پیچان گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پیچان کردن . پیچان ساختن . باپیچ گردانیدن . خمانیده گردانیدن . پیچیده ساختن . || مضطرب و مشوش و بی آرام کردن .
-
مات کردن
لغتنامه دهخدا
مات کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگشته و حیران کردن و مشوش نمودن . (ناظم الاطباء). مبهوت کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مغلوب کردن و بیچاره نمودن شاه شطرنج . (ناظم الاطباء). بردن از حریف در شطرنج . شاه شطرنج را از هرنوع حرکت بازداشتن . (یادد...
-
دغمرة
لغتنامه دهخدا
دغمرة. [ دَ م َ رَ ] (ع مص ) درآمیختن خلق . (از منتهی الارب ). || درآمیختن خبر بر کسی . (ناظم الاطباء). مخلوط و مشوش کردن خبر بر کسی . (از اقرب الموارد). || عیب . (منتهی الارب ). عیب کردن . (از اقرب الموارد).
-
ناخوش داشتن
لغتنامه دهخدا
ناخوش داشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (مص مرکب ) نپسندیدن . پسند نکردن . خوش نداشتن . ناپسند شمردن . کراهت داشتن . استنکار. تسخط. تطهم . || تنغیص . ناگوار کردن . تباه کردن . مکدر کردن : پیوسته غمت مرا مشوش داردعیش خوش من عشق تو ناخوش دارد.علیشاه بن سل...
-
پرت
لغتنامه دهخدا
پرت . [ پ َ ] (ص ) در تداول عوام ، سخن ناروا و نا به وجه . چرند و پرند. پرت و پلا. ترت و پرت . || از راه به یکسو شو! بَرد! : در زمانیشان بسازد تَرت و مَرت کس نیارد گفتنش از راه پرت ! مولوی . || منحرف از صواب .- از مرحله پرت بودن ؛ از موضوع سخن یا از...
-
شوراندن
لغتنامه دهخدا
شوراندن . [ دَ ] (مص ) شورانیدن . مضطرب کردن . پریشان کردن . (غیاث ). مشوش کردن . آشفته کردن : مشوران به خودکامی ایام راقلم درکش اندیشه ٔ خام را. نظامی .پیر عمر گوید چون خلوتی خواست کرد برای عبادتی یا فکری در خانه شدی و سوراخها محکم کردی گفتی ترسم که...
-
مشوه
لغتنامه دهخدا
مشوه . [ م ُ ش َوْ وَه ْ ] (ع ص ) زشت روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زشت گردانیده . عیب کرده شده .- مشوه کردن ؛ زشت گرداندن . عیب کردن .- مشوه گرداندن ، مشوه گردانیدن ؛ مشوه کردن : میخواهی که چهره ٔ آراسته ٔ دو...
-
غش کردن
لغتنامه دهخدا
غش کردن . [ غ َش ش / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیانت و تزویر و ریا کردن . ادهان ؛ غش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غَش ّ شود. || در تداول عوام فارسی زبان ،به تخفیف شین یا به تشدید آن به معنی بیهوش شدن و بیخود شدن . غَشْی . رجوع به غش و غشی شود :...
-
نگران شدن
لغتنامه دهخدا
نگران شدن . [ ن ِ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متوجه شدن . ناظر شدن . توجه کردن . نگریستن : ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد دادچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد. حافظ.|| وادار به دیدن کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || منتظر شدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معی...
-
خوش کردن
لغتنامه دهخدا
خوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . خشنود کردن . (ناظم الاطباء). خوشحال کردن : روان نیاکان ما خوش کنیددل بدسگالان پر آتش کنید. فردوسی .مگر دل خوش کند لختی بخنددز مسعودی و از ریش بولاهر. فرخی .بهار تازه دمید ای بروی رشک بهاربیا ...
-
پیچان کردن
لغتنامه دهخدا
پیچان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به پیچ و تاب درآوردن . پیچیده کردن . گردان ساختن . گرد خود برآوردن چیزی را. پیچان گردانیدن . رجوع به پیچان شود : گر این نیزه در مشت پیچان کنم سپاه ترا جمله بیجان کنم . فردوسی .برزمش درآورده بیجان کنم چو بر بابزن مرغ...
-
بسر زلف حرف زدن
لغتنامه دهخدا
بسر زلف حرف زدن . [ ب ِ س َ رِزُ ح َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بسر زلف سخن کردن . کنایه از به استغنا و بی پروایی سخن گفتن . (آنندراج ). استغنای در کاری . (مجوعه ٔ مترادفات ص 38). || کنایه از بناز و تبختر حرف زدن . (آنندراج ) : از قرب حسن گرنه دماغش مشوش است...
-
مات
لغتنامه دهخدا
مات . (ص ، اِ) به اصطلاح شطرنج بازان ، گرفتار و مقید شدن شاه شطرنج است . ظاهراً لفظ مات در اصل صیغه ٔ ماضی بوده است به فتح تاء فوقانی از موت ؛ حالا به کثرت استعمال تای آنرا موقوف خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). گرفتاری شاه شطرنج . (ناظم الاطباء). باختن د...