خوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . خشنود کردن . (ناظم الاطباء). خوشحال کردن :
روان نیاکان ما خوش کنید
دل بدسگالان پر آتش کنید.
مگر دل خوش کند لختی بخندد
ز مسعودی و از ریش بولاهر.
بهار تازه دمید ای بروی رشک بهار
بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار.
و سیمجور نیکویی همی کرد و می گفت و دل مردمان خوش همی کرد. (تاریخ سیستان ).
پر شود معده ترا چون نبود میده ز کشک
خوش کند مغز ترا گر نبود مشک سداب .
طیبات از بهر که للطیبین
یار دل خوش کن مرنجان و ببین .
دروغی که حالی دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند.
|| شفا دادن . تیمار کردن . چاره نمودن . علاج کردن . (ناظم الاطباء). صحت بخشیدن . (یادداشت مؤلف ) :
عسل خوش کند زندگان را مزاج
ولی درد مردن ندارد علاج .
|| خشکانیدن . || شیرین کردن :
بیاورد پس پاسخ نامه پیش
ورا گفت خوش کن از این کام خویش .
|| خاموش کردن و اطلاق آن بر آتش وشمع اگرچه در اصل مجاز است ولیکن مشهور است . || از گریه بازماندن . (آنندراج ). || نیکویی کردن . منفعت رسانیدن . احسان کردن . (ناظم الاطباء). || معطر کردن . مطیب کردن : وهمه را به دارچینی و مصطکی و زعفران خوش باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و داروی مسهل را به عود خام و مصطکی و سنبل و مانند آن خوش باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اصلاح او [ اصلاح زهومتناکی بط و مرغابی ] آن است که او را به سرکه پزند و به سداب و کرفس و پونه خوش کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بده تا بخوری در آتش کنم
مشام خرد تا ابد خوش کنم .
خوش می کنم بباده ٔ مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریاشنید.
- جا خوش کردن ؛ توقف کردن یا اقامت کردن و ماندن در جایی .