کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشموم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشموم
لغتنامه دهخدا
مشموم . [ م َ ] (ع ص ، اِ) مشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آنچه با بویی ادراک شود. (از اقرب الموارد). هر چیز بوئیده شده . (ناظم الاطباء) : بوئیدنی و آب روان دارد و میوه باشد و مشمومها. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 143...
-
جستوجو در متن
-
شمیده
لغتنامه دهخدا
شمیده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) بوییده . (برهان ). بوییده . مشموم . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شمیدن شود.
-
فواکه
لغتنامه دهخدا
فواکه . [ ف َ ک ِه ْ ] (ع اِ) اجناس میوه ها. ج ِ فاکهة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) : دو ساعد او چون دو درخت است مبارک انگشت بر او شاخ و بر او جود فواکه . منوچهری .از فواکه و مشموم و حلاوتها تمتع یافتن ...
-
تمتع یافتن
لغتنامه دهخدا
تمتع یافتن . [ ت َ م َت ْ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) لذت یافتن . بهره و فایده یافتن . (ناظم الاطباء). تمتع بردن .نصیب یافتن : از ثمرات رأی در وقت آفت تمتعی زیادت نتوان یافت . (کلیله و دمنه ). هرکجا که رویم اگرچه در خصب و نعمت باشیم بی دیدار تو تمتع و لذت ...
-
مسک
لغتنامه دهخدا
مسک . [ م ِ ] (معرب ، اِ) مشک . فارسی معرب است و عرب آن را مشموم خواندندی . ج ، مِسَک . (منتهی الارب ). دوای خوشبوی معروف . (از غیاث ). نوعی طیب است و آن را از خون دابه ای چون آهو گیرند و گویند از خون آهویی است که دارای دو ناب سفید خمیده بسمت انسی اس...
-
لخلخة
لغتنامه دهخدا
لخلخة. [ ل َ ل َ خ َ ] (ع اِ) خوشبویی است . (منتهی الارب ).معجونی باشد خوشبوی . (مهذب الاسماء). بوی خوشی معروف . طیب معروف . (تاج العروس ). عطری است . بویهای آمیخته . معجون بوی . (زمخشری ). عطری آمیخته از چند عطر به دستوری خاص . خوشبویی چند که یکجا ک...
-
آمدن
لغتنامه دهخدا
آمدن . [ م َ دَ ] (مص ) جیاءة. جیئه . اتو. اَتْی . اتیان . اَتْوَة. جَی ْء. (دهار). مَجی ٔ. ایاب . قدوم . مقابل رفتن و شدن و ذهاب : شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش . رودکی .بدینجای از بهر او آمدم بکینه همی جنگجو آمدم . فردوسی...
-
مشک
لغتنامه دهخدا
مشک . [ م ُ / م ِ ] (اِ) ... ناف آهوی خطائی است و عربان مسک خوانند. (برهان ). فارسی به کسر میم و اهل ماوراءالنهر بضم میم خوانند و عرب مِسک بجای شین ، سین دانند و مشک بر چهار قسم خواهد بود اول را ترکی نامند از حیوانی شبیه به آهوی چینی بطریق حیض یا بوا...