کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشقق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشقق
لغتنامه دهخدا
مشقق . [ م ُ ش َق ْ ق َ ] (ع ص ) شکافته و چاک زده و دریده . (ناظم الاطباء). شقه شقه شده . شکافته . (یادداشت دهخدا) : چون عین عید نعلش وز نقش گوش و چشم هاء مشقق آمد و میم مدورش . خاقانی .- مشقق الاطراف ؛ هو نبات (پرسیاوشان )، له ورق کورق الکزبرة مشقق...
-
واژههای مشابه
-
هاء مشقق
لغتنامه دهخدا
هاء مشقق . [ ءِ م ُ ش َق ْ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هاء مشقق هایی است در خط ثلث که آن را خصیةالحمار و اذن الفرس گویند بدین شکل (هَ) و وجه تسمیه ٔ مشقق آن است که مدّی میان دو چشم «ها» فاصله است گویا که شق آنها به فصل آن مد باشد. (حاشیه ٔ دیوان خا...
-
حجر مشقق
لغتنامه دهخدا
حجر مشقق . [ ح َ ج َ رِ م ُ ش َق ْ ق َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حجر طرار. حجر شطف . سنگ متورق . سنگی است زعفرانی رنگ و تو بر تو و زودشکن و از نواحی مغرب خیزد و در شکل شبیه بسرنج ، در قوه قریب بشادنج و اندک از او ضعیفتر و با شیر دختران جهت قروح عمیقه ...
-
صفصاف مشقق
لغتنامه دهخدا
صفصاف مشقق . [ ص َ ف ِ م ُ ش َق ْ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید بیدخشی . رجوع به بید بیدخشی شود.
-
جستوجو در متن
-
حجر طرار
لغتنامه دهخدا
حجر طرار. [ ح َ ج َ رِ طَرْ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجر مشقق . رجوع بحجر مشقق شود.
-
فوکا
لغتنامه دهخدا
فوکا. (اِ) قسمی بید که در نقاط پست جنگلی شمال ایران روید. (یادداشت مؤلف ). بید بیدخشتی را در رامسر و شهسوار گویند.(یادداشت دیگر). صفصاف مشقق . (فرهنگ فارسی معین ).
-
مشققه
لغتنامه دهخدا
مشققه . [ م ُ ش َق ْ ق َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ) تأنیث مشقق . چاک زده شده شکافته و دریده . (از یادداشت مؤلف ) : بادا سرت بمطرقه ٔ هجو سوزنی تا جایگاه درد شقیقه مشققه .سوزنی (ازیادداشت مؤلف ).
-
بید بیدخشتی
لغتنامه دهخدا
بید بیدخشتی . [ دِ بیدْ خ ِ ] (اِ مرکب ) صفصاف مشقق . فوکا. فیک . این بید را من در طهران دیده ام در بهار در بعضی شاخهای کریه و پربرگ و پیچیده ٔ آن مَنّی روان پیدا میشود و بسیار شیرین است و روانی آن بحدی که یک ذرع مربع از زمین زیر خود را تر کند و زنبو...
-
مدهمق
لغتنامه دهخدا
مدهمق . [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) قِدح مدهمق ؛ تیر لطیف و هموار و نیک راست و پاک از عیوب . (منتهی الارب ). تیر راست مستوی بی عیب . (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || قِدح مدهمق ؛ تیر شکافته .(منتهی الارب ). مُشَقَّق . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || کتاب م...
-
بیدخشت
لغتنامه دهخدا
بیدخشت . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) گزی که از ساقه های درخت بید خارج میشود. (دائرة المعارف فارسی ). شکرکی که روی درخت بید بعلت شته ای مخصوص ایجاد میشود. بید انگبین . (فرهنگ فارسی معین ). مَنّی که از صفصاف مشقق یعنی بید بیدخشتی تراود. منی است که بر اوراق بید ...
-
شب
لغتنامه دهخدا
شب . [ ش َب ب ] (ع اِ) نوعی از زاج باشد و آن را زاج بلور خوانند و گویند که آن از کوه فروچکد و مانند یخ بفسرد و بهترین وی آن است که از جانب یمن آورند و گویند که به این معنی عربی است . (از برهان قاطع). نوعی از زاگ . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زاج . نوش...