کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشروط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشروط
لغتنامه دهخدا
مشروط. [ م َ ] (ع ص ) لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده . (آنندراج ). پیمان شده و ملزم کرده شده . تعلیق کرده شده ٔ چیزی به چیزی دیگر. شرطشده . ملزم شده . الزام کرده شده . با شرط و پیمان . (از ناظم الاطباء). مقید. باقید. باشرط، مقابل مطلق .- مشروط بو...
-
جستوجو در متن
-
نامشروط
لغتنامه دهخدا
نامشروط. [ م َ ] (ص مرکب ) بدون قید و شرط. بلاشرط. که مقید به شرطی نیست . مقابل مشروط. رجوع به مشروط شود.
-
مکاسه
لغتنامه دهخدا
مکاسه . [ م ُ س ِ] (اِ) به اصطلاح مردم هند، دهی که از باج و خراج معاف باشد مشروط بر آنکه مردمان آن ده ، اموال مسافرین را محافظت کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
حملی
لغتنامه دهخدا
حملی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حمل .- قضیه ٔ حملی ؛ (اصطلاح منطق ) قضیه ای است که حکم بوقوع و لاوقوع نسبت در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد مانند مردم جانور است یا مردم جانور نیست . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به اساس الاقتباس شود.
-
شریط
لغتنامه دهخدا
شریط. [ ش َ ] (ع اِ) ریسمان از لیف خرماتافته جهت تخت و مانند آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رسن . (مهذب الاسماء). شریت . آنچه چارواداران بغلط شلید گویند برای بستن کجاوه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شریت شود.- شر...
-
بشرط
لغتنامه دهخدا
بشرط.[ ب ِ ش َ ] (ق مرکب ) با عهد و پیمان . (از ناظم الاطباء). || مشروط.- بشرط کارد خریدن ، خربزه و هندوانه را ؛ بشرط بریدن خریدن . رسم است که خربزه یا هندوانه را از جهت امتحان پختگی آن بشرط کارد میخرند و قاشی از وی تراشیده می گیرند و آن کنایه از کسی...
-
موقوف شدن
لغتنامه دهخدا
موقوف شدن . [ م َ / مُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترک شدن و برطرف گشتن . (ناظم الاطباء). || بسته شدن . مشروط گشتن . وابسته شدن . متعلق گشتن . || بازداشته شدن . بازداشت شدن .توقیف گردیدن : تا مرد را بیفکندند و به غزنین آوردند موقوف شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص...
-
ماشینی
لغتنامه دهخدا
ماشینی . (ص نسبی ) منسوب به ماشین . و رجوع به ماشین شود. || جنسهایی که با ماشین ساخته و تهیه می شود مشروط بر آنکه نوع دستی و غیرماشینی آن نیز موجود باشد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).- برنج ماشینی ؛ برنجی که به وسیله ٔ ماشین پوست آن گرفته و تمی...
-
ترتب
لغتنامه دهخدا
ترتب . [ ت َ رَت ْ ت ُ ] (ع مص ) بر جای ایستادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر جای ایستادن و بی حرکت بودن . (از المنجد). || راست و درست شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِ) (اصطلاح فقه ) آنست که درآن واحد طلب نسبت بدو شیئی ...
-
زناء
لغتنامه دهخدا
زناء. [ زِ ] (ع مص ) پلیدکاری کردن . (ترجمان القرآن ). پلیدکاری . (دهار). بی سامانی و پلیدکاری . (مجمل الغة). با زن حرام جمع آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جفت گردیدن مرد و زن بطور نامشروع . مواقعه ٔ نامشروع مرد و ...
-
تبعالتابعی
لغتنامه دهخدا
تبعالتابعی . [ ت َ ب َ عُت ْ تا ب ِ عی ی ] (ع اِ مرکب ) در شرع کسی را نامند که تابعی از جن و انس را ملاقات کرده باشد مشروط بر آنکه تابعی به پیغمبر آخرالزمان ایمان آورده و بدین اسلام مرده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 184). در علم فقه ...
-
موکول
لغتنامه دهخدا
موکول . [ م َ ] (ع ص ) به دیگری سپرده . (منتهی الارب ). امر موکول ؛ کار به دیگری سپرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاری که به دیگری سپرده شده باشد. (آنندراج ): زعامت آن ملاعین با طاغوتی که به یحیی معروف بود موکول . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 358). |...
-
خفارت
لغتنامه دهخدا
خفارت . [ خ ِ رَ ] (ع اِ) مزد بدرقگی . مزد نگاهبانی . (یادداشت بخط مؤلف ). خفارة. رجوع به خفاره در این لغت نامه شود : کار او بدان رسید که بخفارت کاروانها و تجار بازایستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). مخالفت آغاز کرد وکسانی را که بر سبیل خفارت و از برای ...
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (ع اِ) بنده . غلام . خلاف حُرّ از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، عَبدون و عَبید و آن نادر است و اَعْبُد و عِباد و عُبدان و عِبدان و عِبّدان و عُبُد و عُبود و عِبَّدة و عَبَدة. و جمعالجمع آن اَعابد و مَعابد و اعَبَدَ...