کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشتهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشتهر
لغتنامه دهخدا
مشتهر. [ م ُ ت َ هََ ] (ع ص ) شهرت داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مشهورکرده شده . مشهور و معروف . (ناظم الاطباء). شهرت یافته : پسران علی آنان که امامان حقندبه جلالت به جهان در، چو پدر مشتهرند. ناصرخسرو.بر حجت خراسان جز پند مشتهر نیست وین شعر من مر او...
-
مشتهر
لغتنامه دهخدا
مشتهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) شهرت دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). آن که مشهور میکند و شهرت میدهد. || آن که اعلان می کند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ذیسقوریذس
لغتنامه دهخدا
ذیسقوریذس . [ ری ذِ ] (اِخ ) ابن القفطی در تاریخ الحکماء گوید: ذیسقوریذس کحال . او نخستین کس است که در صناعت کحالی منفرد و مشتهر گردید.ابن بختیشوع در تاریخ خود ذکر او آورده و چیزی جز جمله ٔ مذکور و در شرح حال وی نگفته است - انتهی . رجوع به الجماهر بی...
-
ژان کریزستم
لغتنامه دهخدا
ژان کریزستم . [ کْری / ک ِ زُ ت ُ ] (اِخ ) (بوش دُر) (قدیس ) یکی از آباء کلیسا و بطریق قسطنطنیه (347 - 407 م .). وی به شکنجه وجفای امپراطریس اودکسی گرفتار گشت . ژان به فصاحت و بلاغت مشتهر و مواعظ وی مورد اعجاب و تحسین است . ذکران وی در 27 ژانویه است ...
-
پرآوازه
لغتنامه دهخدا
پرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ تازه داشت که شهر از نکوئی پرآوازه داشت .سعدی (بوستان ).
-
گرمک
لغتنامه دهخدا
گرمک . [ گ َ م َ ] (اِ) باقلای در آب جوشانیده . (غیاث ) (برهان ) (آنندراج ) : باقلی را بسنده کن در راه چند از این باقلی تو گرمک خواه . سنایی (از جهانگیری ). || نوعی از خربزه ٔ پیش رس و آن سفیدرنگ و شیرین و معطر باشد. (غیاث ) (برهان ) (آنندراج ). نوعی...
-
هفت آسمان
لغتنامه دهخدا
هفت آسمان . [ هََ س ْ / س ِ ] (اِ مرکب ) عبارت از فلک های قمر، عطارد، زهره ، شمس ، مریخ ، مشتری و زحل است . (یادداشت مؤلف ) : جهان فیلسوف جهان داندم رصدبند هفت آسمان داندم . نظامی .به پرگار هفت آسمان بلندبه فهرست هفت اختر ارجمند. نظامی .از پی لعلی ک...
-
شرفوان
لغتنامه دهخدا
شرفوان . [ ش َ رَف ْ ] (ص مرکب ) آنکه شرف دارد. آنچه شرف دارد. آنجا که شرف دارد. در ابیات زیر خاقانی کنایه از شهر شروان است : گر شرفوان بمثل شروان نیست خیروان است شرفوان چه کنم . خاقانی .گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس صورت بغداد و مصر از خیروا...
-
نبیه
لغتنامه دهخدا
نبیه . [ ن َ ] (ع ص ) نام آور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشهور. (فرهنگ نظام ). مشتهر. نابه . نَبَه ْ. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). ناموار. (زمخشری ). بانام . نامی . نامور. مقابل خامل . || گرامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن...
-
نکونام
لغتنامه دهخدا
نکونام . [ ن ِ ] (ص مرکب ) خوش نام . که به نیکی و نکوکاری مشتهر و نامبردار است : آن گرد نکونام که اندر دره ٔرام با پیل همان کرد که با کرگ ز خواری . فرخی .انوشه کسی کو نکونام مردچو ایدر تنش ماند نیکی ببرد. اسدی .کسی کو نکونام میرد همی ز مرگش تأسف خور...
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (اِخ ) احمدبن محمد دارمی مصیصی ، مکنی به ابوالعباس و مشتهر به نامی . از شاعران و ادبای عرب و مداح سیف الدوله است . او را با متنبی معارضاتی بوده . اوراست : دیوان شعر، الامالی ، القوافی . وی بسال 370 یا 371 یا 399 هَ . ق . در حلب درگذشت . از اشع...
-
ذیوفنطس
لغتنامه دهخدا
ذیوفنطس . [ ی ُ ف َ طُ ] (اِخ ) دانشمند ریاضی و او را کتابی بوده است در جبر و مقابله که قسطا ابن لوقا البعلبکی آنرا ترجمه و ابوالوفای بوزجانی تفسیر و شرح کرده است . ذیوفنطس . یونانی اسکندرانی . ابن القفطی گوید: فاضلی کامل و مشهور زمان خویش و مشتهر بو...
-
عموریة
لغتنامه دهخدا
عموریة. [ ع َم ْ مو ی َ ] (اِخ ) شهرکی است در ساحل نهر عاصی ، در بین فامیه و شیزَر. (از معجم البلدان ). شهری است در خاک روم که ابن خلدون در بحث جغرافیایی خود، آن را در شمال بخش پنجم اقلیم پنجم یاد کرده . و نام این شهررا به عموریة بنت الروم بن الیفزبن...
-
نامور
لغتنامه دهخدا
نامور. [ نام ْ وَ ] (ص مرکب ) (از: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی ، از مصدر بر: بردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). نام آور. خداوند نام و آوازه . مشهور. معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ). مخفف نام آور. کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد....