نکونام . [ ن ِ ] (ص مرکب ) خوش نام . که به نیکی و نکوکاری مشتهر و نامبردار است :
آن گرد نکونام که اندر دره ٔرام
با پیل همان کرد که با کرگ ز خواری .
انوشه کسی کو نکونام مرد
چو ایدر تنش ماند نیکی ببرد.
کسی کو نکونام میرد همی
ز مرگش تأسف خورد عالمی .
زنده ٔ جاوید ماند هرکه نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را.
چه دیدی در این کشور از خوب و زشت
بگو ای نکونام نیکوسرشت .
نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و بدگوی را گوشمال .
نمرد آن کسی کز جهان نام برد
که مرد نکونام هرگز نمرد.
|| آمرزیده . مرحوم . مغفور :
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکونام باشی بر کردگار.
|| عفیف . پاکدامان :
کس را به مثل سوی شما راه ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار.