کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشایعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشایعت
لغتنامه دهخدا
مشایعت . [ م ُ ی َ / ی ِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) با کسی یاری کردن . || چند قدم همراه کسی رفتن برای رخصت . (غیاث ). همراهی با مسافر تا او را به منزل رسانیده و وی را وداع کند. و نیز تا چند قدم همراهی با میهمان . (ناظم الاطباء). از پی مسافر رفتن . در پی رف...
-
واژههای همآوا
-
مشایعة
لغتنامه دهخدا
مشایعة. [ م ُ ی َع َ ] (ع مص ) با کسی دوستی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خواندن شتر و رمه ٔ پس مانده را و آواز کردن او. و یعدی بالباء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در پی رفتن در کاری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیرو...
-
جستوجو در متن
-
تشییع کردن
لغتنامه دهخدا
تشییع کردن . [ ت َش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشایعت و بدرقه کردن جنازه یا مسافر را : و آن روز که خواست که به سند رود از برادر اندرخواست که مردمان را گویند تا مرا تشییع کنند. پس ... فرمان داد .... تا منادی کردکه باید با برادر امیر مشایعت کنند که او به ول...
-
مشایعان
لغتنامه دهخدا
مشایعان . [ م ُ ی ِ ] (اِ) مشایعت کنندگان . (ناظم الاطباء).
-
پی کسی رفتن
لغتنامه دهخدا
پی کسی رفتن . [ پ َ / پ ِ ی ِ ک َرَ ت َ ] (مص مرکب ) طلبیدن او را رفتن . برای طلبیدن او رفتن از جانب دیگری . || مشایعت کسی کردن . از دنبال او رفتن . || تبعیت او کردن .
-
خفرة
لغتنامه دهخدا
خفرة. [ خ ُ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) بدرقه کننده . مشایعت کننده . || نگاهبان . همراه . محافظ. محافظ در راه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
راه انداختن
لغتنامه دهخدا
راه انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گذر کردن . مرور کردن . گذشتن . رفتن . عبور کردن .کنایه از راه رفتن در جایی . (آنندراج ) : بر کوچه ٔ لب راه دگرخنده نینداخت تا خانه ٔ چشمم ز غمت گریه نشین شد. ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی ). || بجریان انداختن . بکار...
-
عذر قدم
لغتنامه دهخدا
عذر قدم . [ ع ُ رِ ق َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عذر خواهی از رنجه شدن قدم کسی بسبب آمدن . کنایه از تواضعی است که جهت مردم کنند تا در کوچه مشایعت کنند و نیز کنایه از تواضعی است که با مهمان کنند و عذر قدم رنجه نمودن وی خواهند. (آنندراج ).
-
منارةالقرون
لغتنامه دهخدا
منارةالقرون . [ م َ رَ تُل ْ ق ُ ] (اِخ ) مناره ای است در طریق مکه نزدیک واقصه که سلطان جلال الدوله ملکشاه بن الب ارسلان آن را بنا کرده ، هنگام بازگشت از مشایعت حجاج ، شکار فراوانی کردند و شاخها و سمهای آنها را درآورده در بنای این مناره به کار بردند ...
-
جنازه
لغتنامه دهخدا
جنازه . [ ج َ / ج ِ زَ / زِ ] (از ع ، اِ) مرده ، و گاه مفتوح شود یا بکسر جیم بمعنی مرده و بفتح جیم بمعنی تخت که مرده را بر وی بردارند یا عکس آن باشد یا بالکسر تخت با مرده و هرکه او را مشایعت کند. ج ، جنائز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : ای دوست بر ...
-
مشایعة
لغتنامه دهخدا
مشایعة. [ م ُ ی َع َ ] (ع مص ) با کسی دوستی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خواندن شتر و رمه ٔ پس مانده را و آواز کردن او. و یعدی بالباء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در پی رفتن در کاری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیرو...
-
ادجورث د فیرمن
لغتنامه دهخدا
ادجورث د فیرمن . [ اِ ج ِ وُ دُ م ُ ] (اِخ ) هانری اسکس . متولد در ادجورث تون بسال 1745م . آخرین کنفسورلوئی شانزدهم که او را تا پایه ٔ دار مشایعت کرد و گویند ادجورث این کلمات را خطاب به لوئی بدانگاه گفت و آن چون تعبیری مثلی شهرت یافته است : «پسر سن ل...
-
ذرایع
لغتنامه دهخدا
ذرایع. [ ذَ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ ذَریعَة. وسایل . وسایط. دست آویزها : شوافع و ذرایع که سیمجوریان را بر دولت آل سامان ثابت است مهمل نگذارند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی مؤلف ص 79). سلطان آن وسائل و ذرایع بنظر قبول ملاحظه فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ...