کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشاجرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشاجرت
لغتنامه دهخدا
مشاجرت . [ م ُ ج َ / ج ِ رَ ] (از ع ، اِمص )مشاجرة و مشاجره . رجوع به مشاجره و مدخل بعد شود.
-
واژههای همآوا
-
مشاجرة
لغتنامه دهخدا
مشاجرة. [ م ُ ج َ رَ ] (ع مص ) چریدن اشتر درخت را از نایافت گیاه . (تاج المصادر بیهقی ): شاجر المال مشاجرة؛ درخت چرانیدن شتر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). || منازعت کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط) (ناظم ا...
-
جستوجو در متن
-
مشاجره
لغتنامه دهخدا
مشاجره . [ م ُ ج َ رَ ] (از ع ، اِمص ) منازعه و مناقشه . (ناظم الاطباء). مخاصمه . نزاع . اختلاف . ستیزه . مشاجرت : و آن ایراد قصه ٔ بود که چه رفته است و چه بوده است و خاص بود به مشاجره و منافره . (اساس الاقتباس ص 580).
-
لواقح
لغتنامه دهخدا
لواقح . [ ل َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لاقح ، ناقه ٔ آبستن شده . آبستنان . (منتخب اللغات ). و نیز بادها که درخت و ابر را باردار گرداند. || جنگ . || ریاح لواقح ؛ بادهایی که درختان را آبستن کند. (ترجمان القرآن جرجانی ). بادهای آبستن کننده . آبستن کنندگان ....
-
بارورشدن
لغتنامه دهخدا
بارورشدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . حامله شدن . بار برداشتن . باردار گشتن . بار گرفتن . حمل برداشتن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 3 شود : به پیری بارور شد شهربانوتو گفتی در صدف افتاد لؤلؤ. (ویس و رامین ).روزی زنی را با جمال دید بحرام با...
-
شجر
لغتنامه دهخدا
شجر. [ ش َ ج َ ] (ع اِ) درخت ، با تنه ٔ باریک باشد یا درشت ، مقاومت سرما را تواند یا عاجز آید از آن و هرچه ساق دارد از نبات . (منتهی الارب ). آنچه ساق دارد از گیاهان زمین و آنچه ساق ندارد. نجم وحشیش و عشب باشد و گویند که شجر آن است که خود با تنه بالا...
-
منازعت
لغتنامه دهخدا
منازعت . [ م ُ زَ / زِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، ستیزگی و خصومت و کشاکش در برآوردن حق . ادعا و نزاع . جنگ و جدال سخت . منازعه . (از ناظم الاطباء). در چیزی کوشیدن و با کسی در برآوردن حق خود کشاکش کردن . خصومت کردن . (از غیاث ). منازعة : هم...
-
خلاف
لغتنامه دهخدا
خلاف . [ خ ِ ] (ع اِ) نوعی از بید است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). درخت بید را گویند. چنین گویند که در عهد قدیم تخم او در زمین افتاده و بخلاف معهود درخت او برآمد و بزرگ شد. بدین سبب ، عرب او را خلاف نام نهاد و این تعریف خلیل بن...