کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسلول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسلول
لغتنامه دهخدا
مسلول . [ م َ ] (ع ص ) شمشیر برکشیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برکشیده شده و برآورده شده . (آنندراج ) (غیاث ). آهیخته . کشیده . برآهیخته . آخته .آهخته . برکشیده (تیغ و جز آن ). برهنه . عریان . مُشهَّر. هر چیزی کشیده شده . (دهار) : شمشیر رعایت ...
-
جستوجو در متن
-
مسلولی
لغتنامه دهخدا
مسلولی . [ م َ ] (حامص ) حالت و چگونگی مسلول . مسلول بودن .
-
مسلولة
لغتنامه دهخدا
مسلولة.[ م َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مسلول . رجوع به مسلول شود.
-
آهنجیده
لغتنامه دهخدا
آهنجیده . [ هََ دَ / دِ ] (ن مف ) بیرون کرده . برکشیده . مسلول . مشهر. آخته . آهیخته . آهخته . || مسلوب . برکنده . || مجذوب .
-
دق دار
لغتنامه دهخدا
دق دار. [ دِ] (نف مرکب ) دق دارنده . مسلول . تب لازمی . || رنجور و دلازار. (ناظم الاطباء). و رجوع به دق شود.
-
مسحوف
لغتنامه دهخدا
مسحوف . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحف . رجوع به سحف شود. || مسلول . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
آهیخته
لغتنامه دهخدا
آهیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کشیده . برکشیده . بیرون آورده . برآورده . آخته . آهخته . آهنجیده . لنجیده . مسلول . مُشهّر. و رجوع به آهیختن ، آهِختن ، آختن و آهنجیدن شود.
-
مهلوس
لغتنامه دهخدا
مهلوس . [ م َ ] (ع ص ) بیمار سل . (منتهی الارب ). مسلول . || آن که می خورد ولی اثری بر جسم خویش نمی بیند. (از اقرب الموارد). || عقل رفته ٔ بیهوش . کم عقل . کم خرد. بی خرد. رجل مهلوس ؛ مردی کاهش گرفته . (منتهی الارب ).
-
مصدور
لغتنامه دهخدا
مصدور. [ م َ ] (ع ص ) دردمند سینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سینه گرفته . (مهذب الاسماء).آنکه بیماری سینه دارد. مبتلا به درد سینه . مسلول .- نفثةالمصدور ؛ خلط کسی که به عارضه ٔ صدر مبتلاست . (یادداشت مؤلف ).
-
بحیر
لغتنامه دهخدا
بحیر.[ ب َ ] (ع ص ، اِ) مبتلی به بیماری سل . مسلول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام چهارتابعی و چهار صحابی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نام کوهی است . (از معجم البلدان ).
-
آخته
لغتنامه دهخدا
آخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اَخْته . آهخته . آهیخته . کشیده . برکشیده . آهنجیده . لنجیده . مسلول . مشهر. بیرون کرده . برآورده . بیرون کشیده . مستخرج . || درازکرده . ممدود. ممدوده . مبسوط. || برافراشته . مرفوع . بلندکرده . برفراشته . || بردوخته به (چ...
-
تب دزده
لغتنامه دهخدا
تب دزده . [ ت َ دُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تب مخفی . تبی که در بیمار اثری بارز نداشته باشد و بیشتر در بیماران پیر مسلول و آنهم در اوایل بیماری مشاهده میشود و درجه ٔ حرارت بدن بیمار بیش از چند عشر از حد معمولی بالاتر نرود و بهمین جهت تشخیص وجود بیماری در...
-
مسلولین
لغتنامه دهخدا
مسلولین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسلول . (در حالت نصبی و جری ). گرفتاران بیماری سل . (ناظم الاطباء). کسانی که به ناخوشی سل دچارند. مبتلایان به بیماری سل .- آسایشگاه مسلولین ؛ محلی که مبتلایان به بیماری سل در آنجا استراحت میکنند.- بیمارستان مسلولین ...
-
برافروزانیدن
لغتنامه دهخدا
برافروزانیدن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) افزایش دادن . بالا بردن . برافروختن : پلپل تب را برافروزاند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). این معجون و غیر این از هرچه مزاج را بگرداند و حرارت را برافروزاند از پس استفراغ باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). از بهر آنکه ط...