کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسقط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسقط
لغتنامه دهخدا
مسقط. [ م َ ق َ ] (اِخ ) روستایی است به ساحل دریای خزر. (منتهی الارب ). رستاقی است در ساحل بحر خزر در نزدیکی باب الابواب که اهالی آن طایفه ای هستند از مسلمانان با قوت و شوکت ، و در بین دربند و لگزستان واقع شده است . (از معجم البلدان ).
-
مسقط
لغتنامه دهخدا
مسقط. [ م َ ق َ ] (اِخ ) شهری است با نعمت بسیار به ناحیت سریر و از وی برده ٔ بسیار افتد به مسلمانی . (حدود العالم ). شهری است به ساحل دریای عمان . (منتهی الارب ). شهری است از نواحی عمان در آخر حدود آن در سمت دیگر یمن و در ساحل دریا. (از معجم البلدان ...
-
مسقط
لغتنامه دهخدا
مسقط. [ م َ ق َ ] (ع مص ) افتادن و سقوط کردن بر زمین . (از اقرب الموارد). بیوفتادن . (تاج المصادر بیهقی ). بیفتادن . (دهار) : از وقت لمعه ٔ فلق تا وقت مسقط شفق با طلایع مرگ به بازی درآمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 394). || بیفتادن از چشم کسی و حقیر شد...
-
مسقط
لغتنامه دهخدا
مسقط. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) جای افتادن . مَسقَط. (منتهی الارب ). موضع سقوط. (از اقرب الموارد).- مسقط حجر ؛ (اصطلاح هندسه ) در اصطلاح هندسی ، موقع عمودی است که از قسمت بالای شکلی بر قاعده ٔ آن خارج شود، و ممکن است مجازاً بر ارتفاع نیز اطلاق گردد، چه ارتف...
-
مسقط
لغتنامه دهخدا
مسقط. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسقاط. رجوع به اسقاط شود. ساقطکننده . اندازنده . (از اقرب الموارد).- داروی مسقط جنین ؛ دارو که سبب افکندن بار شود.- مسقطالاجنة ؛ بچه افکن . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| زن که بچه ٔ ناتمام افکنده باشد. (منتهی الارب )...
-
جستوجو در متن
-
مسقطة
لغتنامه دهخدا
مسقطة. [ م ُ ق ِ طَ ] (ع ص ) تأنیث مسقط. رجوع به مُسقط شود.- مسقطةالاحبال ؛ داهیه و گرفتاری عظیم و بزرگ . (از اقرب الموارد).
-
سلطان
لغتنامه دهخدا
سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) ابن مرشد، امام مسقط مقتول در 1154 هَ .ق . وی در دوره ٔ نادرشاه افشار از اطاعت ایران سرپیچید و در جنگ با سپاه ایران بفرماندهی کلبعلیخان کوسه احمدلو در مسقط کشته شد و پسرش سیف بامر نادر بحکومت مسقط و عمان منصوب شد. (فرهنگ فارسی م...
-
مسقطی
لغتنامه دهخدا
مسقطی . [ م َ ق َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به مسقط. از مسقط. رجوع به مسقط شود. || حلوای مسقطی ؛ نوعی حلوا(شیرینی ) از نشاسته و بادام ، و اصل آن مسخته است و عرب مشاش گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نوعی شیرینی از نشاسته و هل که به شکل لوزی برند و زفت تر ...
-
امام نشین
لغتنامه دهخدا
امام نشین . [ اِ ن ِ ] (اِخ ) مرکز حکومت یمن و مسقط را گویند از آنکه حاکم این دو ناحیه امام نامیده میشود.
-
کولم ملی
لغتنامه دهخدا
کولم ملی . [ ل َ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای است از هند بر ساحل دریا و کشتیها از مسقط و عمان به سوی بلاد هند حرکت و قصد کولم ملی کنند و بین کولم ملی و مسقط اگر باد معتدل باشدیک ماه مسافت است . (از اخبار الصین و الهند ص 8).
-
سجستانی
لغتنامه دهخدا
سجستانی . [ س ِ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سجستان [ سیستان ] که یکی از بلاد معروفه است و مسقط رأس جمعی از علما و محدثین بوده . (الانساب سمعانی ).
-
سارزو
لغتنامه دهخدا
سارزو. [ زُ ] (اِخ ) قصبه ای است در فرانسه ، کرسی کانتن موربیهان در آرندیسمان وان . مسقط الرأس لوساژ نویسنده ٔ معروف قرن هجدهم است . و 3700 تن سکنه دارد.
-
رأس الخیمة
لغتنامه دهخدا
رأس الخیمة. [ رَءْ سُل ْ خ َ م َ ] (اِخ ) قصبه ای است در سرزمین عمان واقع در 411هزارگزی شمال باختری مسقط و ساحل خلیج فارس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
فوة
لغتنامه دهخدا
فوة. [ ف ُوْ وَ ] (ع اِ) روناس که بیخ درختی است باریک ، دراز، سرخ که بدان رنگ کنند. (منتهی الارب ). و آن را روناس و روین نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) || داروئی مُسقِط جنین . (منتهی الارب ). در داروسازی نیز به کار برند. (یادداشت مؤلف ).