کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستوری
لغتنامه دهخدا
مستوری . [ م َ ] (حامص ) مستور بودن . پوشیده بودن . پنهان بودن . مخفی بودن .درپردگی . پوشیدگی . شرم . (ناظم الاطباء) : هر که با مستان نشیند ترک مستوری کندآبروی نیکنامان در خرابات آب جوست . سعدی .سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست شاهدان بازی فراخ و ص...
-
مستوری
لغتنامه دهخدا
مستوری . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیراء شود.
-
جستوجو در متن
-
گیسوبریده
لغتنامه دهخدا
گیسوبریده . [ ب ُ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) گیس بریده . کنایه از زن بی حیا و در تداول عامه دشنامی است . زن بی حیای هرزه چانه . (از بهارعجم ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : پوشیده جامه دختر رز، ته نما ببین مستوری لباسی گیسوبریده را. واله هروی (از بهار ...
-
پریرو
لغتنامه دهخدا
پریرو. [ پ َ ] (ص مرکب ) پریروی . که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره . پری رخ . خوبرو. زیبارو : ز هر شهری سپهداری و شاهی ز هر مرزی پریروئی و ماهی . فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).پریرو تاب مستوری نداردچو دربندی ز روزن سر برآرد.شیخ محمود شبستری .
-
تنگ خوی
لغتنامه دهخدا
تنگ خوی . [ ت َ ] (ص مرکب ) تنگ خو : جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی مراآز و زفتی نکرد آرزوی . فردوسی .جان را به وداع آفرینش از عالم تنگ خوی شستیم . خاقانی .سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست شاهدان بازی فراخ و صوفیان بس تنگ خوی .سعدی .
-
غالب شدن
لغتنامه دهخدا
غالب شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چیره گشتن . اعتلاء. غالب گردیدن : تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان ). و عنفوان شبابم غالب شدی . (گلستان ).صبر معشوق و عشق غالب شدتا بدسته ٔ درفش غایب شد. سعدی (هزلیات ).عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام...
-
غمازی کردن
لغتنامه دهخدا
غمازی کردن . [ غ َم ْ ما ک َ دَ ] (مص مرکب ) سعایت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سخن چینی کردن . غَمز. اِمغال . (منتهی الارب ). رجوع به غَمز و غَمّاز شود : حدیث عشق تو پیدا نکردمی بر خلق گر آب دیده نکردی به گریه غمازی . سعدی (بدایع).میسرت نشود عاشقی و ...
-
نجم
لغتنامه دهخدا
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) محمود، فرزند رکن الدین محمد، معروف به ملانجم الدین . به روایت مؤلف صبح گلشن «در محاربه ٔ شاه شجاع و شاه منصور شربت شهادت نوش نمود». او راست :گفتم به صلاح کوشم و مستوری وز یار جفاپیشه گزینم دوری جانم به چنین قصه چو راضی گرددبیچار...
-
محرم یزدی
لغتنامه دهخدا
محرم یزدی . [ م َ رَم ِ ی َ ] (اِخ )میرزامحمد علی فرزند محمد هاشم زرگر نسخ نویس اصفهانی . استاد متأخرین و متوطن یزد بود و به تذهیب اوراق اشتغال داشت و دو بیت زیر را از او نقل کرده اند:سبب ناله چه پرسید ز مرغی که فلک کردش از گلشنی آواره که نامش قفس ا...
-
بازی فراخ
لغتنامه دهخدا
بازی فراخ . [ ف َ ] (ص مرکب ) بمجاز، در برابر تنگخوی . در شعر سعدی بدین سان آمده است : سعدیا عاشق نشاید بودن اندر خانقاه شاهد بازی فراخ و زاهدان تنگخوی . که بمعنی مَزّاح و فراخ خوی در برابر تنگخوی است ، اما همین بیت در نسخ متأخر بدین صورت در آمده اس...
-
پاکبازی
لغتنامه دهخدا
پاکبازی . (حامص مرکب ) عمل آنکس که هرچه دارد در قمار و عشق و یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد : پاکبازی دوست داری در سخا با دوستان بر دل صافی زنی چون پیر صافی با مرید. سوزنی .عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی آن کسی آسان رود کاین شیشه در ...
-
فحش
لغتنامه دهخدا
فحش . [ ف ُ ] (ع مص ) از حد درگذشتن در بدی . || درگذشتن از حد در جواب و ستم کردن در آن . (منتهی الارب ). دشنام . سقط. ناسزا. با دادن یا شنیدن صرف شود. (یادداشت بخط مؤلف ). نافرجام گفتن . (مجمل اللغه ) : پاک است ز فحش ها زبانم همچون ز حرامها ازارم . ...
-
حفاظ
لغتنامه دهخدا
حفاظ. [ ح ِ ] (ع مص ) محافظت . پیوسته بودن برکاری . پی کردن کاری را. مواظبت امری . || بازداشتن از چیزهای ناروا. || حفظ. نگهبانی . نگاهبانی کردن . نگاه داشتن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) حمیت . (صراح ). || مروت . (غیاث ): بیامدم تا... آنچه از... شرط ح...
-
طرف بستن
لغتنامه دهخدا
طرف بستن . [ طَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) طرف بربستن . حاصل کردن و فائده و نفع برداشتن ، چه طرف بمعنی کلیچه ٔ کمر است و بستن آن موجب زینت است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). لکن اکثر بدین معنی به صله ٔ «از» آید و بعضی محققین و غیره بدین معنی بفتحتین بسته اند...