کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستوره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستوره
لغتنامه دهخدا
مستوره . [ م َ رَ ] (ع ص ) مستورة. پوشیده . پردگی . در پرده . ستیر. در پرده شده . زن پردگی و پارسا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مخدره . پرده نشین : مرد... توبه کرد که ... به خلاف این مستوره که دعای او را حجابی نیست کار نپیوندد. (کلیله و دمنه ). کدخ...
-
واژههای مشابه
-
مستورة
لغتنامه دهخدا
مستورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) تأنیث مستور. مستوره . رجوع به مستور و مستوره شود.
-
واژههای همآوا
-
مسطوره
لغتنامه دهخدا
مسطوره . [ م َ رَ / رِ ] (اِ) نمونه ، و ظاهراً آن مأخوذ از لاتینی است . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
مسطوره
لغتنامه دهخدا
مسطوره . [م َ رَ ] (ع ص ، اِ) مسطور. مزبور. نوشته : سوی استادم بر خط خویش مسطوره ای نبشته بود و سخن سخت گشاده بگفته ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549 و چ فیاض ص 539 و چ 2 فیاض ص 712).
-
جستوجو در متن
-
مستورات
لغتنامه دهخدا
مستورات .[ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستورة. رجوع به مستورة شود.- تاج المستورات ؛ تاج خانمهای پردگی پارسا، و آن لقبی است که به شاهزاده خانمها می دادند. (از ناظم الاطباء).
-
پردگین
لغتنامه دهخدا
پردگین . [ پ َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) پردگی . مستوره . مخدّره : جاریة مکنَّه ؛ دختر پردگین کرده شده . (منتهی الارب ).
-
حصناء
لغتنامه دهخدا
حصناء. [ ح َ ] (ع ص ) نعت مؤنث از حصن . پارسا زن . زن پارسا. (آنندراج ). عفیفه . مستوره . مخدره . || زن شوهردار.
-
مکنونة
لغتنامه دهخدا
مکنونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) پنهان داشته . (ناظم الاطباء). تأنیث مکنون . رجوع به مکنون شود. || جاریة مکنونة؛ دختر مستوره ٔ باپرده . (منتهی الارب ). دختر مستور پردگی . (ناظم الاطباء).
-
حصان
لغتنامه دهخدا
حصان . [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) امراءة حصان ؛ زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه . بشوی . متزوجه . مستوره . حاصن . حاصنة. ج ، حصانات ، حصن . || دره . یک دانه مروارید : بحصن حصین اندرم ار ز دست که بینند حصن حصینم حصان .مسعودسعد.
-
حاضن
لغتنامه دهخدا
حاضن . [ ض ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی ازحضن و حضانت . زن پارسا. زن مستورة. ج ، حاضنات ، حواضِن . || لله . لالا. || دایه . مُرضِعة. ج ، حضان ، حضنه : و پستان حاضن حلم و رزانت در دهان باطن درایت او نهد. (جهانگشای جوینی ).
-
عدویة
لغتنامه دهخدا
عدویة. [ ع َ وی ْ ی َ ] (اِخ ) دختر اسماعیل عدوی قیسی است . یکی از زنان بزرگ جهان اسلام است که در عرفان و تصوف سیری داشت بسیار متزهد و عابد بود. عطار در وصفش گوید آن مخدره ٔ خدر خاص ، آن مستوره ٔ ستراخلاص ، آن سوخته ٔ عشق و اشتیاق ، آن شیفته ٔ قرب و ...
-
ابواء
لغتنامه دهخدا
ابواء.[ اَب ْ ] (اِخ ) نام قریه ای نزدیک ودّان از اعمال فرع از مدینه و گور آمنه بنت وهب مادر رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله بدانجاست . و مولد امام محمد باقر نیز همانجا بوده است . و از آنجا تا جحفه 23 میل است و نیز گفته اند کوهی است بسوی راست اره و صعید از...