کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مساعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مساعر
لغتنامه دهخدا
مساعر. [ م َ ع ِ ] (ع اِ)ج ِ مسعَر. (اقرب الموارد). رجوع به مسعر شود. || مساعرالابل ؛ تنگجایهای شتران . (منتهی الارب ). بغلها و جای تنگ شتران . (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
مسعار
لغتنامه دهخدا
مسعار. [ م ِ ] (ع اِ) فروزینه ٔ آتش و آتش کاو. (منتهی الارب ). وسیله ٔ روشن کردن و شعله ور ساختن و سوزانیدن آتش . (از اقرب الموارد). تنورشور. تنورآشور. مسعر. ج ، مَساعیر. (آنندراج ). || برانگیزنده ٔ حرب . (منتهی الارب ).
-
مصائر
لغتنامه دهخدا
مصائر. [ م َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَصور. (منتهی الارب ). ناقه های کم شیر. (آنندراج ). مصایر. و رجوع به مصور شود.
-
جستوجو در متن
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [ م َ ع َ ] (ع اِ) اسم مکان است از سَعر. (از اقرب الموارد). رجوع به سعر شود. || جای باریک از دم شتر. ج ، مَساعِر. (از اقرب الموارد). مُسعَر. (منتهی الارب ).
-
استعار
لغتنامه دهخدا
استعار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افروخته شدن . (زوزنی ). افروخته شدن آتش . برافروخته شدن آتش . || گر درافتادن به مساعر شتران . || بحرکت آمدن دزدان . || منتشر و فاش شدن حرب وبدی و شدت مرگامرگی و شدت هر چیزی . (منتهی الارب ).
-
مساعیر
لغتنامه دهخدا
مساعیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِسعار. (ناظم الاطباء). مساعر. || برانگیزندگان شدتهای حرب و اشتعال نایره ٔ آن و افروزش نارها : ابوعبداﷲ طائی با مساعیر عرب مقدمه ٔ لشکر ساخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 349). با قومی که مشاهیر انجاد و مساعیر اعداد بودند روی به...
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [ م ِ ع َ ] (ع اِ) آنچه آتش را بوسیله ٔ آن برانگیزانند. (از اقرب الموارد). فروزینه ٔ آتش و آتشکاو و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). آتش افروزنه و تنورآشور. (دهار). مسعار. محضب . محضاء. محضج . استام . ج ، مَساعر. (دهار). || (ص ) برانگیزنده ٔحرب ، ...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن دینار، معروف به حاجب الفیل . از قبیله ٔ بنومازن بن عمروبن تمیم است . وی شاهد «یوم السلی » بود، دراین جنگ که میان بنی مازن و بنی یشکر برپا شد، زاهربن عبداﷲبن مالک ، تیم بن ثعلبه ٔ یشکری را بکشت و گفت :للّه تیم ُ ای ُ رمح طراد...