کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزکوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزکوم
لغتنامه دهخدا
مزکوم . [ م َ ] (ع ص ) به زکام مبتلا شده . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیمار زکام . (آنندراج ). گرفتار زکام و زکام زده . (ناظم الاطباء). زکام گرفته . (دهار). مأروض . سرماخورده . آنکه زکام دارد. چائیده . زکام کرده . زکام یافته . چایمان کرده . م...
-
جستوجو در متن
-
مزکومی
لغتنامه دهخدا
مزکومی . [ م َ ] (حامص ) حالت و چگونگی مزکوم . رجوع به مزکوم شود. || زکام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به زکام شود.
-
ثطع
لغتنامه دهخدا
ثطع. [ ث َ/ ث َ طَ ] (ع مص ) آشکار کردن . || ظاهر شدن . || زکام گرفتن کسی را. مزکوم گردیدن . ثُطِعَ (مجهولاً)؛ مزکوم شد. || حدث کردن .
-
چائیده
لغتنامه دهخدا
چائیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) سرماخورده . زکام کرده .زکام زده . مزکوم . مضئود. || سخت سردشده .
-
چایمان کرده
لغتنامه دهخدا
چایمان کرده . [»َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چاییده . زکام زده . مزکوم . سرماخورده . سطاعی . رجوع به چاییده و سرماخورده شود.
-
ثطاعی
لغتنامه دهخدا
ثطاعی . [ ث ُ عی ی ] (ع ص ) مزکوم . زکام زده . سرماخورده . چایمان کرده . چاییده .
-
چاییده
لغتنامه دهخدا
چاییده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) چایمان کرده . زکام کرده . سرماخورده . مزکوم . سطاعی . مضئود. رجوع به چایمان کرده وسرماخورده شود. || سردشده . سخت سردشده .
-
پیک پیک
لغتنامه دهخدا
پیک پیک . (اِ صوت ) حکایت صوت عطسه های پیاپی مزکوم . آواز عطسه ٔ پیاپی زکام زده . صوت عطسه های خرد آواز پی در پی .پیک پیک عطسه کردن ؛ عطسه های پیاپی خرد آواز کردن .
-
مضنوک
لغتنامه دهخدا
مضنوک . [ م َ ] (ع ص ) زکام زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زکام کرده . (مهذب الاسماء). زکام زده و گرفتار زکام . (ناظم الاطباء). مزکوم .چائیده . سرماخورده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ارض
لغتنامه دهخدا
ارض . [ اَ ] (ع مص ) گیاهناک شدن زمین . || زکام گرفتن . مزکوم ، زکام زده شدن . || موریانه زدن (چوب ). ریونجه خورده شدن چوب . (تاج المصادر بیهقی ). || ریمناک و فاسد شدن (قرحه ). تباه شدن ریش . (زوزنی ). تباه شدن جراحت به ریم . || پاک شدن . || پاکیزه ش...
-
مأروض
لغتنامه دهخدا
مأروض . [ م َءْ ] (ع ص ) گرفتار بمرض زکام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زکام زده . مزکوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کسی که دیوانگی دارد به سبب اهل زمین یا جن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دیوزده . (یادداشت به خط مر...
-
بعرة
لغتنامه دهخدا
بعرة. [ ب َ رَ ] بَعر یکی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد بَعر و بَعَر، یعنی یک پشکل . (ناظم الاطباء). بشک . ج ، ابعار. (مهذب الاسماء). سرگین شتر و گوسفند و آهو، بفارسی آنراپشک گویند. (غیاث ). و رجوع به بعر شود : نزد مخدوم فضل تو ...
-
بویا
لغتنامه دهخدا
بویا. (نف ) پهلوی «بویاک » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چیزهایی را گویندکه بوی خوش دهد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). خوشبوی . معطر. (فرهنگ فارسی معین ). خوشبودار. (غیاث ). بوی خوش دهنده . (رشیدی ). طیب . ارج . (نصاب الصبیان ). ...
-
زکام
لغتنامه دهخدا
زکام . [ زُ ] (ع اِ) بیماری سر و دماغ که بواسطه ٔ ورم تجاویف بینی عارض شود و به فارسی باد در تام و هنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). عارضه ٔ التهاب مخاط بینی است که غالباًبا آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است . نزله ٔ بینی . گرفتگی بینی . نزله ٔ غشاء بینی ...