کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزرع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزرع
لغتنامه دهخدا
مزرع . [ م َ رَ ] (اِخ ) (مزرعه ) دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، در 37هزارگزی جنوب شرقی مرند و 7هزارگزی راه تبریز به اهر در جلگه ٔ گرمسیر واقع و دارای 665 تن سکنه است . آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت و گله دار...
-
مزرع
لغتنامه دهخدا
مزرع . [ م َ رَ ] (ع اِ) مزرعة. مزرعه . کشت زار. کشتمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ، مزارع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نویادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو. حافظ.در مزرع دهر آنچه کاری دروی . (؟).نگذاشت برای شاه حا...
-
واژههای همآوا
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ِ رَ ] (ع اِ) زق صغیر. (متن اللغة). مشکول . مشکوله . مشکیزه . خیکچه . مشک خرد. (یادداشت مؤلف ). || واحد مذارع است . (از متن اللغة). رجوع به مذارع و نیز رجوع به مذاریع شود.
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُ ذَرْ رَ ] (ع ص ) آن که مادرش اشرف از پدر وی باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه مادرش عرب باشد و پدرش غیر عرب . (از متن اللغة). || اسب سبقت برنده . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یا اسب که به شکاری دررسیده و سوار وی بر شکار نیزه...
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُ ذَرْ رِ ] (اِخ ) مردی از بنی خفاجةبن عقیل که تنی از بنی عجلان را بکشت و بدان اقرار آورد و او را به قصاص بکشتند و از آن رو او را مذرع لقب کردند. (یادداشت مؤلف ).
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُ ذَرْ رِ ] (ع ص ) بارانی که به اندازه ٔ رش نم او در زمین رفته باشد. (منتهی الارب ). || خفه کننده با ذراع . (آنندراج ) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از تذریع. رجوع به تذریع شود. || اقرارنماینده به چیزی . (آنندراج ) (از متن اللغة). رجوع به ...
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُ رِ ] (ع ص ) پیماینده به ذراع . (آنندراج ). کسی که با ذراع اندازه می گیرد. (ناظم الاطباء). نعت است از اذراع : اَذْرَع َ الشی َٔ؛ قَبَضَه بالذراع . (از اقرب الموارد). || بقرة مذرع ؛ ماده گاو که صاحب گوساله گردد. که گوساله زاید. (از منتهی ا...
-
مذرع
لغتنامه دهخدا
مذرع . [ م ُذْ ذَ رِ ] (ع ص ) آنکه بیرون می آوردهر دو ذراع را از زیر جبه . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از اذراع . رجوع به اذراع شود.
-
مزرا
لغتنامه دهخدا
مزرا. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن ، در 16هزارگزی غرب آخوره ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 258 تن سکنه است . آبش از قنات و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ )یموت بن مزرع بن موسی بن سیار. رجوع به یموت ... شود.
-
نایاب شدن
لغتنامه دهخدا
نایاب شدن . [ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قحط شدن . معدوم شدن : از این مزرع شد آب مهر نایاب چو کاهش چهره گشت از دوری آب .وحشی .
-
ابکار
لغتنامه دهخدا
ابکار. [ اَ ] (اِ) اَبکاره . کشت و زرع . کشاورزی . حَرْث : چوورزه به ابکار بیرون شودیکی نان بگیرد بزیر بغل . ناصرخسرو.توسعاً، مزرع :دزدیست آشکاره [ روزگار ] که نستاندجز باغ و حائط و رز و ابکاره .ناصرخسرو.
-
مراعات نظیر
لغتنامه دهخدا
مراعات نظیر. [ م ُ ت ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در بدیع، مراعات النظیر یا مراعات نظیر یا صنعت تناسب آن است که شاعر یا نویسنده در شعر یا نثر خود کلماتی را به کار گیرد که با هم نسبتی و مناسبتی داشته باشند، مثلاًکلمات مزرع و داس و کِشته و درو در ا...