کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزایده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزایده
لغتنامه دهخدا
مزایده . [ م ُ ی َ دَ ] (از ع ، مص ) بر یکدیگر افزودن . (تاج المصادر) (زوزنی ). بالای دست هم رفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). افزودگی از طرفین . (ناظم الاطباء). چیزی را در معرض فروش گذاشتن که هر خریداری که بیشتر بها گوید مال او باشد که لفظ دیگرش ح...
-
جستوجو در متن
-
رو دست رفتن
لغتنامه دهخدا
رو دست رفتن . [ دَ رَت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، در مزایده و حراج بیش از دیگری بر قیمت متاع افزودن . (یادداشت مؤلف ).
-
مناقصه
لغتنامه دهخدا
مناقصه . [ م ُ ق َ / ق ِ ص َ / ص ِ ] (از ع ، اِمص ) خریدن مال (یا اموال معین ) از طرف مأمور رسمی به کمترین قیمتی که از طرف فروشندگان پیشنهاد می شود. و همچنین است هرگاه مورد مناقصه ،انجام دادن عملی باشد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفر لنگرودی ). مقا...
-
حراج
لغتنامه دهخدا
حراج . [ ح َ ] (ع اِمص ) بمعرض بیع گذاشتن متاع در میان جماعتی ، تا آنکه بها بیشتر دهد بدو فروشند، و نام دیگر این نوع فروش مزایده است و لفظحراج عربی نیست ، چه در عربی حرج به معنی گناه و تنگی است که با این معنی مناسبت ندارد، و در اول این لفظ را مردم مص...
-
لاراندیان
لغتنامه دهخدا
لاراندیان . (اِخ ) نام مردم شهری در پیدیّه که به دست پردیکاس جانشین اسکندر ویران شد و از بیخ و بن برافتاد و تمام مردم کارآمد آن به دست وی از دم شمشیر گذشتند و دیگران به مزایده فروخته شدند. (ایران باستان ج 3 ص 1983).
-
مرسی
لغتنامه دهخدا
مرسی . [ م ُ سا ] (ع ص ، اِ) اسم مفعول است از مصدر ارساء. رجوع به ارساء در ردیف خود شود.- مرسی المزاد ؛ عقد قرارداد مزایده بر کسی که برنده شده و بالاترین بها را پیشنهاد کرده است .|| (مص ) برجای بداشتن . (دهار).
-
مزید کردن
لغتنامه دهخدا
مزید کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیاده کردن . فزودن . افزودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زیادت کردن . بالاکردن : خلعتی بر آن مزید کرد و پیشش فرستاد. (گلستان ). || ظاهراً در شاهد ذیل به معنی «به مزایده نهادن » است و به «من زاد» فروختن : خوارج ...
-
تزاید
لغتنامه دهخدا
تزاید. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) افزون شدن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). افزونی و ازدیاد و زیادتی . (ناظم الاطباء). || به تکلف افزودن در سخن و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تزید در سخن . (از اقرب الموارد...
-
مزاد
لغتنامه دهخدا
مزاد. [ م َ ] (ع مص ) زیاده کردن چیزی باشد مثل آن که قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین . (از آنندراج ) (برهان ). افزون کردگی قیمت چیزی . (ناظم الاطباء). زیاد کردن قیمت چیزی تا بر دیگر طالبان فائق شود و خریدار او...
-
پروتیت
لغتنامه دهخدا
پروتیت . [ پْرُ / پ ِ رُ ] (اِخ ) رئیس شورشیان مردم تبس که با رئیس دیگر بنام فنیکس بر ضد اسکندر (هنگامی که او با مردمان همجوار مقدونیه در گیرودار بود) قیام کرد و به ساخلو مقدونی در کادمه که ازارگ بیرون آمده بود حمله بردند و ارگ را محاصره کردند و بعد ...
-
من یزید
لغتنامه دهخدا
من یزید. [ م َی َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) مخفف «هل من یزید»؛ یعنی آیا کسی هست که زیاده کند. (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نوعی از بیع که هر که از دیگر خریداران قیمت زیاده دهد خرید نماید. (غیاث ) (آنندراج ). حراج . مزایده : تا که در من یزید دور بود...
-
بالا کردن
لغتنامه دهخدا
بالا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر بردن . فراز بردن . به بالا آوردن ، چنانکه آب را از چاه و خاک و گل را از زمین به پشت بام و غیر آن . نمو کردن .رشد کردن . بالا گرفتن . افراخته شدن . قد کشیدن . گوالیدن . بالیدن خواه در انسان باشد یا نبات : بدرگاه چو...
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَل ْ لا ] (ع ص ، اِ) واسطه بین فروشنده و خریدار. (از اقرب الموارد). فراهم آرنده ٔ بایع و مشتری . (منتهی الارب ). واسطه و میانجی عموماً و میانجی معاملات خصوصاً. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). بهاکننده . (دهار). کسی که با دریافت حق معینی واسط...
-
من
لغتنامه دهخدا
من . [ م َ ] (ع اِ) هر کس . (ترجمان القرآن ). به معنی کسی و آن کس و کیست و به این معنی برای جمع و مفرد هر دو آمده . (غیاث ). اسمی است مبهم غیرمتمکن به معنی کسی و هر کسی مانند «من یقم اقم معه » و اگرچه لفظ آن مفرد است شامل جماعت می گردد، مانند قوله تع...