کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزاج گوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزاج گوی
لغتنامه دهخدا
مزاج گوی . [ م ِ ] (نف مرکب ) مزاج گو. کسی که موافق مزاج کسی سخن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).کنایه از خوشامدگوی باشد. (برهان ). خوش آمدگوی . (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). متملق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که بر حسب مزاج مخاطب حرف زن...
-
واژههای مشابه
-
عصبی مزاج
لغتنامه دهخدا
عصبی مزاج . [ ع َ ص َ م ِ ] (ص مرکب ) کسی که زود عصبانی میشود. کسی که شدیدالتأثر و زودرنج است و در برابر ناملایمات زود از حالت عادی خارج میگردد و تعادل قوای عصبی را از دست میدهد. از نظر پزشکی بیشتر افراد سمپاتیکوتونیک جزو افراد عصبی مزاج هستند. تندم...
-
کج مزاج
لغتنامه دهخدا
کج مزاج . [ ک َ م ِ ] (ص مرکب ) تندخوی . || نادان . احمق . || لجوج . ستیزنده . (ناظم الاطباء). || بدمزاج . بدذوق . بدسلیقه . (فرهنگ فارسی معین ) : تو گر کژدم مزاجی لقمه خور پاک رها کن کج مزاجان را به خاشاک .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
کودک مزاج
لغتنامه دهخدا
کودک مزاج . [ دَ م ِ / م َ ] (ص مرکب ) کودک سرشت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کودک سرشت و کودک مزاجی شود.
-
کاهل مزاج
لغتنامه دهخدا
کاهل مزاج . [ هَِ م ِ ] (ص مرکب ) سست . (آنندراج ). کاهل رو. کاهل قدم . تن آسان .
-
کژدم مزاج
لغتنامه دهخدا
کژدم مزاج . [ ک َ دُ م ِ / م َ ] (ص مرکب ) دارای طبیعت عقرب از لحاظ گزندگی و نیش زنندگی : تو گر کژدم مزاجی لقمه خور پاک رها کن کج مزاجان را به خاشاک .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
گرم مزاج
لغتنامه دهخدا
گرم مزاج . [ گ َ م ِ ] (ص مرکب ) شدیدالغضب . تندخوی . عصبانی : رجل ٌ مَابوت ؛ مرد گرم مزاج . (منتهی الارب ). || دارای طبع گرم ، مقابل سردمزاج . محرور : مردم گرم مزاج را بخوردن این شراب باآب و گلاب ممزوج کنند. (نوروزنامه ). شرابی که نه تیره بود و نه ت...
-
نیک مزاج
لغتنامه دهخدا
نیک مزاج . [ م ِ ] (ص مرکب ) خوش خوی . خوش مشرب . (ناظم الاطباء). || آنکه دارای مزاج سالمی است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سبک مزاج
لغتنامه دهخدا
سبک مزاج . [ س َ ب ُ م ِ ] (ص مرکب ) کسی که بر یک رأی و بر یک جای قرار نگیرد و ثبات نداشته باشد ومتلون المزاج . (آنندراج ). متردد و بی ثبات و بیقرار. || سست و ضعیف و ناتوان . (ناظم الاطباء).
-
زنگی مزاج
لغتنامه دهخدا
زنگی مزاج . [ زَ م ِ ] (ص مرکب ) کنایه از شخصی باشد که همیشه خوشحال است چه زنگیان را طرب و خوشحالی ذاتی می باشد. (برهان ). کسی که پیوسته خرم و خوشحال باشد. (انجمن آرا). کسی که پیوسته خرم و خوشحال باشد چه طرب و خوشحالی زنگیان جبلی است . (آنندراج ). کس...
-
شوم مزاج
لغتنامه دهخدا
شوم مزاج . [ م ِ ] (ص مرکب ) طمعکار وبخیل و لئیم . (ناظم الاطباء). || شوم پی .
-
شکسته مزاج
لغتنامه دهخدا
شکسته مزاج . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ م ِ / م َ ] (ص مرکب ) بیمار. دردمند. مریض . (ناظم الاطباء).
-
هم مزاج
لغتنامه دهخدا
هم مزاج . [ هََ م ِ ] (ص مرکب ) هم طبع. هم خاصیت : سنت اهل عشق خواهی داشت درد را هم مزاج مرهم دان .خاقانی .
-
آتش مزاج
لغتنامه دهخدا
آتش مزاج . [ ت َ م ِ ] (ص مرکب ) تندخو.