کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مریخ رزم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مریخ رزم
لغتنامه دهخدا
مریخ رزم . [ م ِرْ ری رَ ] (ص مرکب ) جنگ آور. جنگی همانند مریخ : خورشیدطلعت مریخ رزم . (حبیب السیرچ طهران جزو4 از ج 3 ص 323).
-
واژههای مشابه
-
زاده ٔ مریخ
لغتنامه دهخدا
زاده ٔ مریخ . [ دَ / دِ ی ِ م ِرْ ری ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کودک بدبخت . خونریز. (از آنندراج ). || کنایه از آهن است . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زاده شود.
-
مریخ سلب
لغتنامه دهخدا
مریخ سلب . [ م ِرْری س َ ل َ ] (ص مرکب ) کنایه از لباس سرخ . || کنایه از سرخ پوش . (برهان ) (آنندراج ) : مه مرکب و مشتری شمایل مریخ سلب ، زحل حمایل .خاقانی (تحفة العراقین ص 37).
-
مریخ سیرت
لغتنامه دهخدا
مریخ سیرت . [ م ِرْ ری رَ ] (ص مرکب ) خونریز : بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان .خاقانی .
-
مریخ فام
لغتنامه دهخدا
مریخ فام . [ م ِرْ ری ] (ص مرکب ) سرخ رنگ : حلی گردن خورشید و طوق جید اسدز عکس خنجر مریخ فام او زیبد.خاقانی .
-
مریخ نبرد
لغتنامه دهخدا
مریخ نبرد. [ م ِرْری ن َ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که در جنگها مظفرو منصور باشد و هیچ دشمنی بر او غالب نتواند آمد.
-
خانه ٔ مریخ
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ مریخ . [ ن َ / ن ِ ی ِ م ِرْ ری ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) برج حمل و عقرب . رجوع بخانه ٔ ستاره شود.
-
جستوجو در متن
-
خورشیدطلعت
لغتنامه دهخدا
خورشیدطلعت . [ خوَرْ / خُرْ طَ ع َ ] (ص مرکب ) کنایه از خوش صورت . خوبروی . جمیل . خورشیدچهره : صدر زمین تواضع و خورشیدطلعتی وز طلعت تو تافته خورشید بر زمی . سوزنی .ملک را دو خورشیدطلعت غلام بخدمت کمر بسته بودی مدام . سعدی (بوستان ).خورشیدطلعت مریخ ر...
-
شیرافکن
لغتنامه دهخدا
شیرافکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) شیرافگن . شیراوژن .آنکه شیر را بر زمین افکند و از پای درآورد. (یادداشت مؤلف ). کسی که شیر را هلاک می سازد و بر زمین می افکند. || شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). شیرانداز. کنایه از مردم قوی و پرزور. (آنندراج ). شجاع . بسی...
-
فسان
لغتنامه دهخدا
فسان . [ ف َ ] (اِ) اسم فارسی حجرالمسن است . (فهرست مخزن الادویه ). سنگی باشد که کارد و شمشیر بدان تیزکنند. (برهان ). آن را افسان گویند و فسان مخفف آن است . (انجمن آرا). افسان . اوسان . سان . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : از این ناحیت (عربستان ) خرما ...
-
غضنفر
لغتنامه دهخدا
غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر درنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسد، و نون آن زاید است . (اقرب الموارد). لیث .حارث . هزبر. قسورة. حیدر. ضیغم . دلهاث : نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز. ...
-
یل
لغتنامه دهخدا
یل . [ ی َ ] (ص ، اِ) شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت . (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج ). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. (برهان ). مرد مبارز. (لغت فرس اسدی ). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) : گر این هفت ...
-
بسمل
لغتنامه دهخدا
بسمل . [ ب ِ م ِ ] (ص ، اِ) معنی کشتن دارد. گویند: بسمل کن یعنی بکش . (فرهنگ اسدی ). || هر چیزی که آن راذبح کرده باشند یعنی سر بریده باشند و وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن بسم اﷲ میگویند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء). بمعن...