کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرسة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرسة
لغتنامه دهخدا
مرسة. [ م َ رَ س َ ] (ع اِ) رسن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یک قطعه از مَرَس . ج ، مَرَس . جج ، اَمراس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
مرسه
لغتنامه دهخدا
مرسه . [ م َ س َ ] (اِ)مرطییوس . (آثارالباقیه ). مارس . رجوع به مارس شود.
-
واژههای همآوا
-
مرثط
لغتنامه دهخدا
مرثط. [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) آن که در نشست و سواری نرم و سست باشد. (منتهی الارب ). مسترخی در قعود و رکوب . (از متن اللغة). که در نشست خود ثبات و قرارمی ورزد . (ناظم الاطباء).
-
مرست
لغتنامه دهخدا
مرست . [ م َ رَ ] (فعل نفرینی ) از ادات نفرین و صیغه ٔ نهی از مصدر رَستن . مماناد! (جهانگیری ). نماند و معدوم شود! (برهان ). کلمه ٔ نفرین یعنی مماناد و معدوم شواد! (ناظم الاطباء). رها مشواد! نجات نیاباد! : سرا و باغ چو بی کتخدای خواهد ماندگل بنفشه مر...
-
جستوجو در متن
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ رَ ] (ع اِ) ج ِ مَرَسة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرسة شود.
-
امراس
لغتنامه دهخدا
امراس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَرَس وجج ِ مَرَسَة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رسنها. و رجوع به مرس و مرسة شود.
-
مرطییوس
لغتنامه دهخدا
مرطییوس . [ م َ ] (اِ) مرسه . (آثارالباقیه ). مارس . رجوع به مارس و رجوع به آثارالباقیه شود.
-
پاتریس
لغتنامه دهخدا
پاتریس . (اِخ ) پاتریک (سن ...). نخستین کشیش اعظم و رئیس روحانی ایرلند. مولد او بسال 377 م . در جوار دُمبارتن و وفات 460م . و ذُکران وی بهفدهم ماه مرسه (مارس ) است .
-
وریچ
لغتنامه دهخدا
وریچ . [ وِ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم ، در 32 هزارگزی جنوب راه قم به اصفهان .سکنه ٔ آن 250 تن و آب آن از 2 رشته قنات تأمین می شود. و محصول آنجا غلات ، اشجار، میوه از قبیل بادام ، گردو و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . مزرع...
-
طبیخ
لغتنامه دهخدا
طبیخ . [ طَ ] (ع اِ) پختنی . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). || نوعی از طعام عرب . || نوعی از شراب منصف که نیم جوشیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بحر الجواهر). || گچ . || خشت پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : اذا اراداللّه ُ ...
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) ریسمان ، و با تازی مشترکست . (از شعوری ج 2 ص 12). ریس (در تداول مردم قزوین ). (ناظم الاطباء). ریسمان . حبل . (ترجمان القرآن ) (دهار) (ناظم الاطباء). ریسمانی که بدان چیزهارا می بندند، در سنسکریت رشتابه معنی رسن است . (فرهنگ نظا...
-
غرناطه
لغتنامه دهخدا
غرناطه . [ غ َ طَ ] (اِخ ) شهری است به اندلس (اسپانیا) یا آن لحن است وصواب اغرناطه می باشد، و معنای آن به زبان اندلسی انار است . (از منتهی الارب ). جوهری و صاحب لسان آن را نیاورده اند و یاقوت و صاغانی گویند که آن شهری است به اندلس ، و صاحب «عباب » اغ...