کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتبۀ پیوند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مرتبه
لغتنامه دهخدا
مرتبه . [ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) پایه . درجه . مقام . حد. مرحله . اندازه . رتبه : ثمره ٔ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را و دریابد مرتبه ٔ بلند ثواب . (تاریخ بیهقی ص 309). مرتبه ٔ هر کسی پیدا کرد. (مجمل التواریخ ، از فر...
-
مرتبه
لغتنامه دهخدا
مرتبه . [ م ُ رَت ْ ت َ ب َ ] (ع ص ) درست کرده شده . (غیاث اللغات ). ترتیب داده شده . منظم . تأنیث مرتب است . رجوع به مرتّب شود. || درجه به درجه داشته شده . (غیاث اللغات ). تأنیث مرتب است . رجوع به مرتّب شود.
-
مرتبة
لغتنامه دهخدا
مرتبة.[ م َ ت َ ب َ ] (ع اِ) پایگاه بلند. منزلت رفیع. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به مرتبت و مرتبه شود. || پایگاه . (مهذب الاسماء). منزلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پایه . (منتهی الارب ). مکانت .(منتهی الارب ). رجوع به مرتبه و مرتبت ش...
-
هم مرتبه
لغتنامه دهخدا
هم مرتبه . [ هََ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) هم درجه . هم رتبه . دارای مقام و مرتبه ٔ همانند یا برابر.
-
یک مرتبه
لغتنامه دهخدا
یک مرتبه . [ ی َ / ی ِ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ق مرکب ) یک بار. (یادداشت مؤلف ). یک دفعه . || ناگهان . فجاءةً. یک هو. (یادداشت مؤلف ). || (ص مرکب ) یک طبقه . یک اشکوبه . (یادداشت مؤلف ). ساختمان که دارای یک طبقه باشد. رجوع به مرتبه شود.
-
صاحب مرتبه
لغتنامه دهخدا
صاحب مرتبه . [ ح ِ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) خداوند مقام : و صاحب مرتبه گرداندش بسبب آنکه بیشتر نزدیک او فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 311).
-
فلک مرتبه
لغتنامه دهخدا
فلک مرتبه . [ ف َ ل َ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) فلک مرتبت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فلک مرتبت شود.
-
مرتبه دار
لغتنامه دهخدا
مرتبه دار. [ م َ ت َب َ / ب ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) ظاهراً مقام و منصبی بوده است در دربار شاهان و امیران آن که در مجلس ملوک و امیران جایگاه درباریان و صاحبان مقام را معین می دارد و هر کس بجای خود هدایت می کند. مأمور تشریفات درباری در این جا شواهد م...
-
اعلا مرتبه
لغتنامه دهخدا
اعلا مرتبه . [ اَ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) بالاترین مرتبه . گرانقدرترین . بهترین نوع . کاملترین : لباسی سبب شهرت است که در اعلا مرتبه ٔ تکلف باشد. (انیس الطالبین ص 190).
-
بزرگ مرتبه
لغتنامه دهخدا
بزرگ مرتبه . [ ب ُ زُم َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) بلندپایه . دارای مقام ارجمند و عالی . مهتر. مرد بزرگ . (یادداشت بخط دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
وافی تبریزی
لغتنامه دهخدا
وافی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) از اصیل زادگان تبریز است . در صغر سن به کسب فضایل و کمال توجه پیدا کرده . حاوی فنون استعداد گشت و در ابتدای جوانی به شعر گفتن توجه نموده و در اندک زمانی به مرتبه شاعری رسید و آوازه ٔ آثارش از آذربایجان به عراق پیچید. ...
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) سرخسی قدس سرّه العزیز. وی در ابتداء مجاهده بسیار داشت و معامله به احتیاط ناگاه کشفی افتادش که عقلش برفت ، گفتند: لقمان آن چه بود و این چیست ؟ گفت : هرچند بندگی بیش کردم بیش میبایست ، درماندم ، گفتم : الهی ! پادشاهان ر...
-
پایه
لغتنامه دهخدا
پایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) هریک از طبقات چیزی که بر آن طبقات برروند یا فرودآیند چون طبقات نردبان و منبر و پلکان بام . مرقاة. پله . زینه . دَرَجه . هر مرتبه از زینه و پله ٔ منبر. پله ٔ نردبان . پاشیب . عتبه . پک .اُرچین . پغنه . تله : قلعه ای دیدم سخت ...
-
شریف
لغتنامه دهخدا
شریف . [ ش َ ] (ع ص ) مرد بزرگ قدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد دارای شرف و دارای بزرگی در دین و دنیا و مرد بزرگ قدر. ج ، شُرَفاء، اَشراف ، شَرَف . (ناظم الاطباء). بزرگوار. (مهذب الاسماء) (دهار) (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ). وجیه . (زمخشری ). ...