کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدلل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدلل
لغتنامه دهخدا
مدلل . [ م ُ دَل ْ ل َ ] (ع ص ) به دلیل ثابت کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به دلیل ثابت شده . بادلیل . دلیل دار. مثبت . ثابت . مبرهن . برهانی . موجه . (یادداشت مؤلف ).- مدلل داشتن ؛ مدلل کردن . به اثبات رساندن . مبرهن کردن . ثابت کردن .- مد...
-
مدلل
لغتنامه دهخدا
مدلل . [ م ُ دَل ْ ل ِ ] (ع ص ) به دلیل ثابت کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
نامدلل
لغتنامه دهخدا
نامدلل . [ م ُ دَل ْ ل َ ] (ص مرکب ) بی دلیل . بی استوار. که برهانی و مدلل نیست . مقابل مدلل . رجوع به مدلل شود.
-
مسجل
لغتنامه دهخدا
مسجل . [ م ُ س َج ْ ج َ ] (ع ص ) عهد و پیمان نموده . (ناظم الاطباء). || سجل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به تسجیل شود : ای هیچ خطی نگشته ز اول بی حجت نام تو مسجل . نظامی .به مملوکی خطی دادم مسلسل به توقیع قزلشاهی مسجل . نظامی .نامه دو آمد ز ...
-
کرسی نشاندن
لغتنامه دهخدا
کرسی نشاندن . [ ک ُ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) نصب کردن کرسی .- به کرسی نشاندن ِ گفته ؛ قبولاندن آن . مدلل ساختن آن : نوای راستی سرمایه ٔ صاحب کلامی کن به کرسی گفته های خویش را بنشان و شاهی کن . تأثیر (از مجموعه ٔ مترادفات ص 287).رجوع به ترکیب های ذیل کرس...
-
کرسی نشستن
لغتنامه دهخدا
کرسی نشستن . [ ک ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) قرار گرفتن بر کرسی .- بر کرسی نشستن سخن ؛ مدلل شدن آن . قبولی یافتن آن : نظر بر پایه ٔ عرش خموشی می توان گفتن سخن هر جا که بر کرسی نشیند بر زمین افتد. میر اسداﷲ عریان (از مجموعه ٔ مترادفات ص 286).رجوع به ت...
-
زبان دار
لغتنامه دهخدا
زبان دار. [ زَ ] (نف مرکب ) دارای زبان . || کسی که میتواند مطلب خود را خوب ادا کند. (فرهنگ نظام ). مِقوَل . (منتهی الارب ). || مجازاً، صریح .روشن . مدلل . آشکار: شرحی زبان دار به او بنویسد. نامه ای زبان دار به او بنویس . رجوع به زبان داشتن شود.
-
برهانی
لغتنامه دهخدا
برهانی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به برهان . مدلَّل . مبرهن . (یادداشت دهخدا) : حجتی بپْذیر برهانی ز من زیراکه نیست آن دبیرستان کلی را جزین جزوی گوا. ناصرخسرو.- دلیل برهانی ؛ دلیل الزام آور. (ناظم الاطباء). رجوع به دلیل شود.
-
ماساندن
لغتنامه دهخدا
ماساندن . [ دَ ] (مص ) متعدی ماسیدن . در تداول عامه ، منعقد کردن . || شیر را ماست کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عامه ، کاری را سر و صورت دادن و بانجام رسانیدن کاری که امید سرگرفتن آن نیست . فیصله دادن و یکسره کردن : این معامله را من ماساندم...
-
مشاهدات
لغتنامه دهخدا
مشاهدات . [ م ُ هََ ] (ع اِ) محسوسات . (محیطالمحیط) (اقرب الموارد). ملاحظات و معاینات و هر آنچه با چشم درک می شود و مبرهن و مدلل می گردد. (ناظم الاطباء). آنچه حس بدان دستور دهد و حکم کند، خواه از حواس ظاهر باشد یا باطن ، مثل : الشمس مشرقة و النار محر...
-
درست گردانیدن
لغتنامه دهخدا
درست گردانیدن . [ دُ رُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . ساختن . || جزم کردن . محکم کردن . استوار کردن .- عزم درست گردانیدن ؛ عملی کردن قصد و نیت : اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100).|| تصدیق کردن . صورت تحقق دادن : پس در این ...
-
حسابی
لغتنامه دهخدا
حسابی . [ ح ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حساب . فرد کامل . هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج ): آدم حسابی . زن حسابی . نجار حسابی . طبیب حسابی : حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست . ظهوری (از آنندراج ).- حرف حسابی ...
-
ثابت
لغتنامه دهخدا
ثابت . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثبات و ثبوت . پابرجا. برقرار. مُزلَئم . سجّین . محکم . استوار. (دهار). پایدار. پاینده .مقرر. ایستاده . ایستنده . برقرار. بارد : فتح است کز او ملک بود ثابت و دین راست .زین بیش چه خواهید که باشد هنر فتح . مسعود سعد (د...
-
غلاطیان
لغتنامه دهخدا
غلاطیان . [ غ َ ] (اِخ ) ساکنان غلاطیه (یا گالاثی ). رجوع به غلاطیه و گالاثی شود.- نامه ٔ غلاطیان ؛ نامه ای است که پولس به مردم غلاطیه نوشته است ، احتمال میرود وی نامه را در قرنتس به سال 57 یا 58 نوشته باشد. او در این نامه غلاطیان را به سبب دوری از ...