کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدخر
لغتنامه دهخدا
مدخر. [ م ُدْ دَ خ َ ] (ع ص ) (از «ذ خ ر») نهاده . برنهاده . اندوخته . ذخیره شده . الفغده . الفنجیده . بیلفغده . بیلفنجیده . (یادداشت مؤلف ). نعت مفعولی است از ادخار. رجوع به ادخار شود : غنایم دنیوی که به دست نهب و تاراج اندوخته می شد با مثوبات اخرو...
-
مدخر
لغتنامه دهخدا
مدخر. [ م ُدْدَ خ ِ ] (ع ص ) (از «ذ خ ر») اندوزنده . (یادداشت مؤلف ). مهیاکننده برای وقت حاجت و برگزیننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادخار. رجوع به ادخار شود.
-
جستوجو در متن
-
بیلفنجیده
لغتنامه دهخدا
بیلفنجیده . [ ی َ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ) مدخر. بیلفغده . الفغده . الفنجیده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به الفغده شود.
-
مذخر
لغتنامه دهخدا
مذخر. [ م ُذْ ذَ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از اذخار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اذخار و نیز رجوع به مُدَّخِر شود. || اسبی که باقی دارد تک خود را بعد انقطاع تک اسبان دیگر. (منتهی الارب ). الفرس المبقی للحصر - ضرب من العدو - مدخر. (منتهی الارب ). اسبی ...
-
غیض
لغتنامه دهخدا
غیض . [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) جایی است میان کوفه و شام . اخطل گوید : فهو بها سی ّءظناً و لیس له بالبیضتین و لا بالغیض مدّخر.(از معجم البلدان ).
-
بیلفقده
لغتنامه دهخدا
بیلفقده . [ ی َ ف َ دَ / دِ ](ن مف ) الفغده . مدّخر. الفنجیده . بیلفنجیده . (یادداشت مؤلف ). اندوخته و جمعکرده . رجوع به الفغده شود.
-
الفنجیده
لغتنامه دهخدا
الفنجیده . [ اَ ف َدَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از الفنجیدن . اندوخته . جمع کرده شده . کسب شده . مدخر. الفخته . الفغده . الفخده . الفنج . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود.
-
مجادله کردن
لغتنامه دهخدا
مجادله کردن . [ م ُ دَ ل َ / دِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزیدن . جنگ کردن : به آواز بلند و به محاوره ٔ سفها و الفاظ اخساء مجادله و مخاطبه کنند و مایه ٔ عداوت مدخر نهند.(اخلاق ناصری ). و با ما مجادله و مضاربه کنند. (تاریخ قم ص 11). || خصومت ورزیدن . ...
-
منافذ
لغتنامه دهخدا
منافذ. [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ منفذ. (اقرب الموارد). ج ِ منفذ. سوراخها و راهها و معبرها و جایهای روان شدن و جاری گشتن باد و آب و جز آن . (ناظم الاطباء). خلل و فرج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در تجاویف کاریز اعضا و منافذ جوارح او تردد می کرد. (مرزب...
-
مکنوز
لغتنامه دهخدا
مکنوز. [ م َ ] (ع ص ) خزانه کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پنهان و گذاشته شده در گنجینه . (ناظم الاطباء) : شاه گفت ... اثاث و امتعه و مکنوز و مدخر از محمولات اثقال ... جمله به جایگاهی نقل باید کردن که اختیار افتد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 289). || مجا...
-
الفغده
لغتنامه دهخدا
الفغده . [اَ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از الفغدن . اندوخته بود از هر جنس . (فرهنگ اسدی ). اندوخته . (فرهنگ اوبهی ). اندوخته . مدخر. الفنجیده . الفخته . بیلفغده . بیلفنجیده . رجوع به الفاختن و الفخته شود : بکردار نیکی همی کردمی وز الفغده ٔ خود ...
-
پرخو
لغتنامه دهخدا
پرخو. [ پ َ خ َ ] (اِ) حواطه . (السامی فی الاسامی ). جُوبه .(صراح اللغه ). جائی باشد که در کنج خانه ها سازند و پر از غله کنند. (برهان ). نوعی انبار است که در خانه ها از تخته و گل کنند ذخیره کردن غله را : کند مُدَخّرِ قدرش گه ذخیره ٔ جودبجای خُنب نطاق...
-
غازی
لغتنامه دهخدا
غازی . (اِخ ) لقب یمین الدوله سلطان محمود غزنوی : در محرم سنه ٔ اثنی و تسعین وثلثمائة (392 هَ . ق .) به جنگ جیتال (چیپال ) هیتال رفت و او را اسیر کرد و امان داد و خراج بستد اما چون عادت هندوان چنان بود که پادشاهی که ده نوبت در دست مسلمانان اسیر شود، ...
-
مثوبات
لغتنامه دهخدا
مثوبات . [ م َ ] (ع اِ) عوضهای نیکی و جزای نیکی و این کلمه جمع مثوبة است ... (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مثوبة. اجور. مزدها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید ... اندازه ٔ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت . (کلیله...