کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدح گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
افعال مدح و ذم
لغتنامه دهخدا
افعال مدح و ذم . [ اَ ل ِ م َ ح ُ ذَم م ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افعالی که در لغت عرب برای انشاء مدح و ذم وضع شده اند مانند:نعم ، بئس . (تعریفات جرجانی ). در اصطلاح فن نحو افعالی را گویند که برای انشاء مدح و ذم وضع شده اند. و بهمین جهت افعال خبری م...
-
واژههای همآوا
-
مدحگر
لغتنامه دهخدا
مدحگر. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) مداح : خاطر خاقانی است مدحگر خاص تویاور خاقان چین شفقت عام تو باد. خاقانی .خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی زآن ز حقش بی حساب هست عطا در حساب . خاقانی .رجوع به مدح شود.
-
جستوجو در متن
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (حرف ربط و شرط) مخفف اگر، و کلمه شرطیه است . کردی گر (اگر). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : گر خدو را بر آسمان فکنم بی گمانم که بر چکاد آید. طاهر فضل .هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند. شهید بلخی .نکو گف...
-
سود آمدن
لغتنامه دهخدا
سود آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نتیجه دادن . فایده دادن : آفرین و مدح سود آید همی گر بگنج اندر زیان آید همی .رودکی .
-
سون
لغتنامه دهخدا
سون . [ س َ / س ِ وُ / وَ ] (اِ) مدح . ثنا. (برهان ) (جهانگیری ) : گر نشیند سخن ابن یمین در دل خلق چه عجب آن سون توست که از جان برخاست .ابن یمین (از جهانگیری ).
-
خردی پز
لغتنامه دهخدا
خردی پز. [ خ ُ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه مَرَق پزد. مرقه پز. مَرّاق . خردی فروش : زین سپس شاید سنایی گر نگویی هیچ مدح زآن کجا ممدوح تو خردی پز و بقال مانده .سنایی .
-
خوک خور
لغتنامه دهخدا
خوک خور. [ خوَرْ خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ خوک . آنکه گوشت خوک خورد : گر مدح بانوان ز پی سیم و زر کنندزنار کفر خوکخوران طیلسان اوست . خاقانی .|| (ن مف مرکب ) خوک خورده . || آنچه خوک خورد. غذای خوک . خوک خورد.
-
مال ده
لغتنامه دهخدا
مال ده . [ دِ ه ْ ] (نف مرکب ) مال دهنده . منعم . معطی . بخشنده : جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست مدح ملکی مال دهی شکرستانی . فرخی .از بهر آنکه مال ده و شادکامه بودبودند خلق زو به همه وقت شادمان . منوچهری .عطا از خلق چون جویی گر او را مال ده گویی ...
-
مدیح
لغتنامه دهخدا
مدیح . [ م َ ] (ع اِمص ، اِ) آنچه بدان کسی را بستایند و مدح گویند از شعر و جز آن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). مدح . مدحت . ستایش . آفرین . مدیحه . سخنی - و غالباً شعری - که در توصیف و تحسین و تمجید ممدوحی گویند یا نویسند. ج ، مدایح : گر مدیح و...
-
طاوس ملائک
لغتنامه دهخدا
طاوس ملائک . [ وو س ِ م َءِ ] (اِخ ) طاوس الملائکة. لقب جبرائیل : طاوس ملائک بنوا مدح تو خوانداندر قفس سدره چو قمری و چو دراج . سوزنی .طاوس ملائکه ز تو شایدگر چون عنقا در آشیان ماند.سیدحسن غزنوی .
-
ثناگستر
لغتنامه دهخدا
ثناگستر. [ ث َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) مدح گستر. مدّاح : گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایش گر.فرخی .آن ثناگستر منم کاندر همه گیتی بحق عزّ و ناز از مدحهای شاه حق گستر گرفت .مسعودسعد.
-
صورت نگار
لغتنامه دهخدا
صورت نگار. [ رَ ن ِ ] (نف مرکب ) صورت نگارنده . مصور. نقاش . مجازاً خالق و آفریننده : جهان را دگرگونه شد کار و بارش بر او مهربان گشت صورت نگارش . ناصرخسرو.من جانسپار مدح تو، صورت نگار مدح توباآب کار مدح تو، الفاظم ابکار آمده . خاقانی .که چون کرده اند...
-
شریفی
لغتنامه دهخدا
شریفی . [ ش َ ] (اِخ ) بلخی ، معروف به صاحب . از گویندگان قرن نهم هجری قمری و از حاضران جوکی میرزا بود و اشعاری در مدح فرمانروایان بدخشان دارد. بیت زیر او راست :قیامت است قدت گر بود قیامت راست ز قامت تو به عالم قیامتی برخاست . (از قاموس الاعلام ترکی ...
-
غضنفر
لغتنامه دهخدا
غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (اِخ ) (سلطان ...) ابن شاه منصوربن شرف الدین مظفربن امیر مبارزالدین محمد. او از خاندان آل مظفر بود. به سال 795 هَ . ق . با اغلب افراد خاندان آل مظفر به امر امیر تیمور کشته شد. حافظ در قصیده ای که در مدح شاه منصور پدر سلطان غضنف...