کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدت دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رصفة
لغتنامه دهخدا
رصفة. [ ] (اِخ ) متعه ٔ شادل که بدن دو پسر خود را که جیعونیان بر دار کشیده و مدت چند ماه شب و روز بر دار گذارده بودند حراست می نمود. (قاموس کتاب مقدس ).
-
کشیک داشتن
لغتنامه دهخدا
کشیک داشتن . [ ک َ / ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) نوبت دار بودن . نوبت پاسبانی داشتن . کشیک و پاسبانی امری را به عهده داشتن برای مدت معینی .
-
استاد سرای
لغتنامه دهخدا
استاد سرای . [ اُ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استادالدّار. وکیل دار: و هم آنجا که نشسته بود استاد سرای را فرمود بمشافهه . (اسرارالتوحید چ تهران ص 300). در این مدت شعار شغل وزارت ازظهیرالدین برکشیدند و در نصیرالدین ابوالقاسم که استاد سرای بود، پ...
-
تبعید کردن
لغتنامه دهخدا
تبعید کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبعید. نفی بلد کردن . اخراج بلدکردن . کسی را جلای مکان یا وطن فرمودن . || (اصطلاح حقوقی ) نوعی مجازات ، چنانکه کسی را بنا بدستور محاکم دادگستری و یا سایر مراجع صلاحیت دار از شهر یا ناحیه ای اخراج کردن و یا شخص م...
-
مؤجل
لغتنامه دهخدا
مؤجل . [ م ُ ءَ ج ج َ ] (ع ص ) فرصت داده شده و مهلت داده شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرصت ومهلت داده شده . (غیاث ). زمان نهاده . زمان داده . بزمان .مهلت داده . بامهلت . مدت معین شده . مهلت دار. مقابل معجل : شاپور با سرور ایشان بهزاد هزار دینار ...
-
کامل
لغتنامه دهخدا
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) کامل بن حسین بن محمدبن مصطفی پالی حلبی ، مشهور به غزی . از تاریخ نویسان و اعضای مجمع علمی عربی در دمشق بود، مولد و مدفنش حلب است ، مدت بیست سال تحریر روزنامه ٔ هفتگی «الفرات » را عهده دار بود. «نهرالذهب فی تاریخ حلب » و «جلاءالظ...
-
همه ساله
لغتنامه دهخدا
همه ساله . [ هََم َ / م ِ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) همیشه و پیوسته . (آنندراج ). در تمام مدت سال . (یادداشت مؤلف ) : اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش وآن گاه گویدم که خروشان مشو خموش . خسروی سرخسی .ز گیتی ستمکاره را دور دارز بیمش همه ساله رنجور دار. فردو...
-
علی اکوع
لغتنامه دهخدا
علی اکوع . [ ع َ ی ِ اَ وَ ] (اِخ ) ابن حسن اکوع صنعانی . وی عالم هیأت بود و وزارت مهدی عباس و فرزندش منصور را عهده دار بود. سپس مورد خشم منصور واقع شد و مدت یک سال در زندان او به سر برد. و سرانجام در ماه صفر سال 1203 هَ . ق . در صنعا درگذشت . او را...
-
پسندیده داشتن
لغتنامه دهخدا
پسندیده داشتن . [ پ َ س َ دی دَ ت َ ] (مص مرکب ) پسند داشتن . پسندیدن . قبول کردن .مصاب شمردن رای او. تصدیق کردن . مقبول شمردن : آن استاد که این عمارت همی کرد چون دیوارها تمام برآورد و بجای خم رسانید اندازه ٔ ارتفاع آن با ابریشمی بگرفت و در حقه ای نه...
-
جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن مکتفی باﷲ مکنی به ابوالفضل . خلیفه ٔ عباسی و از علما و بزرگان بود و به علوم ریاضی و نجوم میل مفرط داشت و دارای قوه ٔ تحقیق در مطالب علمیه و اخبار متقدمین از حکما بود. جعفر در اغلب علوم قدیمه حواشی و تعلیقاتی دارد. تولدش د...
-
کبیر
لغتنامه دهخدا
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) (قاضی شیخ ...) معاصر شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی ، و مدت پنجاه سال قاضی ماضی الحکم اردبیل بود و طبیب حاذق آن ملک و افتاء و تدریس آن دیار نیز به او متعلق بود. در جنگ شاه اسماعیل با سلطان سلیم اسیر سلطان سلیم گشت و با آنکه...
-
خسروپاشا
لغتنامه دهخدا
خسروپاشا. [ خ ُ رَ /رُو ] (اِخ ) نام یکی از رجال دوره ٔ سلطان مرادخان رابع است که به صدارت نیز رسید او به ابتدا مربی حرم همایونی بود و بعد اسلحه دار شد و به سال 1037 هَ . ق . وزیر ثانی گشت و همان سال به صدارت رسید او در رفعاغتشاش اناطولی سعی بلیغ کرد...
-
عدة
لغتنامه دهخدا
عدة. [ ع ِدْ دَ ] (ع اِ) عده . گروه . (اقرب الموارد). گروه . عده ٔ کتب ، جماعت کتب . (منتهی الارب ). یقال عندی عدة کتب . و رأیت عدة رجال و عدة نساء؛ أی جماعة منهم . (از اقرب الموارد). || شمار. (آنندراج ). || شمردن . (ترجمان القرآن ). || مدت سوک زن ...
-
علاء
لغتنامه دهخدا
علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن وهب بن موصلایا، مکنی به ابوسعید. از مردم کرخ و از نویسندگان مشهور است . و از کسانی بود که در فصاحت بدو مثل میزدند. وی نصرانی بود و در زمان ابوشجاع وزیر، اسلام آورد. او از زمان القائم بامراﷲ عهده دار دیوان رسائل بود. و ...
-
علی عطار
لغتنامه دهخدا
علی عطار. [ ع َ ی ِ ع َطْطا ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن داودبن سلمان بن سلیمان عطار دمشقی شافعی . در المختصر نووی لقب او علاءالدین و کنیه اش ابوالحسن ذکر شده است . وی فقیه و محدث و متکلم بود که در عید فطر سال 654 هَ . ق . متولد شد. پدر او عطار و جدش طبیب...