کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخیض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخیض
لغتنامه دهخدا
مخیض . [ م َ ] (ع ص ) دوغ و شیر مسکه برگرفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دوغ روغن گرفته شده و دوغ و شیر مسکه برگرفته . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دوغ روغن گرفته . (غیاث ). و رجوع به مخموض و تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و ترجمه...
-
مخیض
لغتنامه دهخدا
مخیض . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که اسب را در آب می راند و در آب می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخاضه شود.
-
واژههای همآوا
-
مخیز
لغتنامه دهخدا
مخیز. [ م َ ] (اِ) به معنی مهمیز است و آن آهنی باشد سرتیز که بر پاشنه ٔ کفش و موزه نصب کنند و بر پهلوی اسب خلانند تا اسب تند شود. (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). مهمیز. (ناظم الاطباء) : چو رستم ورا دید زانگونه تیزبرآشفت زانسان که بور از مخیز .فرد...
-
جستوجو در متن
-
رمث
لغتنامه دهخدا
رمث . [ رَ م َ ] (ع اِ) عمد کشتی و هو خشب یضم بعضه الی بعض و یرکب فی البحر. (دهار) (از اقرب الموارد). چوبها که بر هم بندند و عمد سازند و بر آن شده عبور دریا نمایند. (منتهی الارب ). چوبهایی چند که آنها را بهم بسته و بر آن سوار شده در دریا عبور نمایند....
-
دوغ
لغتنامه دهخدا
دوغ . (اِ) شیری که زبد آن را بگیرند و ماده ٔ پنیری آن بر جای باشد. (بحر الجواهر). شیر ترش مسکه گرفته . (ناظم الاطباء). شیری که از وی مسکه بر آورده باشند که جغرات باشد اما فارسیان به «واو» مجهول خوانند و بعضی دوغ ماست به اضافه نیز آورده اند. (آنندراج ...
-
غران
لغتنامه دهخدا
غران . [ غ ُ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان غران را علم مرتجلی می داند و گوید: نام جائی است در تهامة : بغران او وادی القری اضطربت نکباء بین صبا و بین شمال .و کثیر عزة در وصف ابر گوید:ثقیل الرحی واهی الکفاف دنا له ببیض الربا...
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن . منجیک .جهان دختر خواجگی را همی بدو داد چون باز کرد از لبن . فرخی .وان گل سوس...