کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محموم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محموم
لغتنامه دهخدا
محموم . [ م َ ] (ع ص ) تب گرفته . (مهذب الاسماء). تب دار. (یادداشت مرحوم دهخدا): خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم . (از نفثة المصدور زیدری ).چنان سوزم که خامانم نبینندنداند تندرست احوال محموم . سعدی .|| مقدر. تقدیرشده . (ی...
-
واژههای همآوا
-
مهموم
لغتنامه دهخدا
مهموم .[ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . (غیاث ). محزون . دلتنگ . حزین . غمین . غمنده . غمگن . غمگین . اندوهکن . مغموم . دل افگار. گرفته . گرفته خاطر. غمزده . || گداخته .
-
جستوجو در متن
-
تپ گرفته
لغتنامه دهخدا
تپ گرفته . [ ت َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محموم . (اشتینگاس ). تب گرفته . که به بیماری تب مبتلی باشد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
-
صبار
لغتنامه دهخدا
صبار. [ ص ُ ] (ع اِ) صُبّار. تمرهندی است : مرا کرد محموم صداع خماررسان ساقیا آن شراب صبار. میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 160).رجوع به تمر هندی شود.
-
تب گرفته
لغتنامه دهخدا
تب گرفته . [ ت َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) تب دار. محموم . کسی که گرفتار تب شده باشد : گر خلافش به کوه درفکنی کوه گیرد چو تب گرفته گداز. فرخی .|| لرزان از تب . (ناظم الاطباء).
-
ممغوث
لغتنامه دهخدا
ممغوث . [ م َ ] (ع ص ) تب زده . (منتهی الارب ). تب زده و گرفتار تب . (ناظم الاطباء). محموم . (از اقرب الموارد). || گیاه بر زمین افتاده از شدت باران . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گیاهی که بر اثر باران بر زمین افتد و رنگ و طعم آن دگرگون گردد. (از...
-
تب دار
لغتنامه دهخدا
تب دار. [ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). محموم . مبتلا به تب : به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت توچو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار. شفیع اثر (از بهار عجم ).این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب من اگر بهتر شوم تب دار ماند ب...
-
نزیف
لغتنامه دهخدا
نزیف . [ ن َ ] (ع ص ) تب زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محموم . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || سخت تشنه که رگها و زبانش خشک گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که از بسیاری تشنگی زبان و رگهای بدن وی خشک شده باشد. (ناظم ا...
-
داوری شیرازی
لغتنامه دهخدا
داوری شیرازی . [ وَ ی ِ ] (اِخ ) نامش محمد است و سومین فرزند وصال شیرازی است مولدش به سال 1238 و وفاتش 1284 هَ . ق . است . دیوانی دارد که به سال 1330 هَ . ش . در شیراز بچاپ رسیده است . از اوست :در دل تنگ نخواهم که هوای تو بودحیفم آید که در این غمکده ...
-
برهان
لغتنامه دهخدا
برهان . [ ب ُ ] (ع اِ) حجت و بیان واضح . (منتهی الارب ). حجت روشن . (دهار). حجت . (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص . (غیاث ) (آنندراج ). ج ، بَراهین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : یا أیها النا...
-
تندرست
لغتنامه دهخدا
تندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده . (آنندراج ) (بهار عجم ). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی . (از ناظم الاطباء) (دهار). از: تن + درست . گیلکی و نطنزی تندرست ، فریزندی و یرنی تندرس ، سنگسری تندر...
-
تاج الملک
لغتنامه دهخدا
تاج الملک . [ جُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابوالغنایم مرزبان بن خسرو فیروز، وزیر ملکشاه سلجوقی . هندوشاه در تجارب السلف آرد: مردی بزرگ بود و عالی همت از خاندان قدیم شیراز مشهور بریاست ، صایم الدهر و تدین و تصون کردی و بوقت روزه گشادن بسیار خلق را جمع آوردی و چ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن حسین بن یحیی بن سعیدبن بشر ابوالفضل ملقب ...