کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محق
لغتنامه دهخدا
محق . [ م َ ] (ع مص ) باطل گردانیدن . (آنندراج ). باطل کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ابطال . || ناچیز گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناچیز کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). || محو و پاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برکندن . استیصال . نی...
-
محق
لغتنامه دهخدا
محق . [ م ُ ح ِق ق ] (ع ص ) ثابت کننده . خلاف مبطل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارای حق . حق دارنده . (ناظم الاطباء). حق گوینده . حق دار. آنک حق به جانب او باشد. (آنندراج ). برحق . حق ور. آنکه حق با اوست . دارای حق . صاحب حق . ذی حق . بحق . سزاو...
-
واژههای همآوا
-
مهق
لغتنامه دهخدا
مهق . [ م َ ] (ع مص ) دویدن اسب . (منتهی الارب ).
-
مهق
لغتنامه دهخدا
مهق . [ م َ هََ ] (ع اِ) سبزی آب . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
حق دار
لغتنامه دهخدا
حق دار. [ ح َ ] (نف مرکب ) صاحب حق . محق . مستحق .- امثال :حق به حقدار می رسد .
-
ذی حق
لغتنامه دهخدا
ذی حق . [ ح َق ق ] (ع ص مرکب ) صاحب حق . سزاوار. محق ِ. || برحق . مقابل مبطل : ذی حق بودن در ادعائی یا نبودن .
-
محقانه
لغتنامه دهخدا
محقانه . [ م ُ ح ِق ْ قا ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چون محقان . حقدارمانند. از روی حق . رجوع به محق شود.
-
باهده
لغتنامه دهخدا
باهده . [ هَُ دَ ] (ص مرکب ) راست . درست . (آنندراج ). باحق . محق . مقابل بیهده که ناحق باشد. (ناظم الاطباء).
-
مبطل
لغتنامه دهخدا
مبطل . [ م ُ طِ ] (ع ص ) نقیض محق . (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باطل کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باطل کننده . خلاف محق . شکننده . تباه کننده . مقابل محق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الذین کفروا ان انتم الا مبطلون...
-
معذر
لغتنامه دهخدا
معذر. [ م ُ ع َذْ ذِ ] (ع ص ) آنکه دارای عذر باشد خواه محق بود و خواه غیرمحق و قوله تعالی و جاء المعذرون من الاعراب ؛ یعنی معتذرون و کسانی که دارای عذر بودند و یا آنکه در عذر غیرمحق بودند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آنکه عذر ناراست آرد. (از...
-
متشبه
لغتنامه دهخدا
متشبه . [ م ُ ت َ ش َب ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) ماننده بچیزی . (آنندراج ). مانند و هم سان و مشابه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشابه شود.- متشبه مبطل ؛ کسانی اند که خود را در زمره ٔ صوفیان اظهار می کنند و از حیلت عقاید و ...
-
فناء فی ا
لغتنامه دهخدا
فناء فی ا. [ ف َ ءُ فِل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح تصوف ) تبدیل صفات بشریت به صفات حق تعالی و خصایص الهی است . (فرهنگ مصطلحات عرفا، سیدجعفر سجادی ). فناء سه مرحله دارد: محو، طمس و محق . (فرهنگ فارسی معین ، از تقریرات فاضل تونی ). رجوع به هر یک از ا...
-
احقاق
لغتنامه دهخدا
احقاق . [ اِ ] (ع مص ) بر حق بداشتن . (تاج المصادر). بحقیقت بدانستن . (تاج المصادر). درست دانستن و یقین کردن امری را. (منتهی الارب ). || بسه سال کامل رسیدن بَکره و حقه گردیدن . || حق گفتن . (منتهی الارب ). || احقاق رَمیة؛ کشتن شکار را. || غلبه کردن ک...