کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محصور کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حصار
لغتنامه دهخدا
حصار. [ ح ِ ] (ع مص ) محاصره کردن کسی را در جنگ . (کشاف اصطلاحات الفنون ). محصور کردن کسی یا سپاهی را. محاصره . حصاری کردن کسی را به جنگ .
-
بربست کردن
لغتنامه دهخدا
بربست کردن . [ ب َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محصور کردن .دیواربست کردن . چینه کشیدن : باغ ویران شده بود که در وی کشاورزی کردندی و خاقان ترک فرمود تاآن همه را بربست کردند و دیوارهای بلند برآوردند و منبر و محراب ساختند از خشت نپخته . (تاریخ بخارا).
-
نرده کشی
لغتنامه دهخدا
نرده کشی . [ ن َ دَ / دِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) نرده کشیدن . عمل کشیدن نرده در مزارع برای منع ورود گاو و گوسفند در آن . (یادداشت مؤلف ). محصور کردن جائی را با نرده های چوبین یا آهنین .
-
متحیز
لغتنامه دهخدا
متحیز. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) جمع شده و مجتمع گشته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که در مکانی محصور باشد. (از اقرب الموارد).- متحیز کردن ؛ محصور کردن : ... با آن یار کنند تا آن را متحیز کند و بر یک جای بدارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ،...
-
انحصار
لغتنامه دهخدا
انحصار. [اِ ح ِ ] (ع مص ) کوتاه شدن و درگنجیدن در چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || در تنگنا افتادن . || محدود بودن . مخصوص بودن امری بکسی یا مؤسسه ای . || در اصطلاح مالیه محدود کردن ساخت یا توزیع یا فروش چیزی بدولت یا مؤسسه و یا شرکتی : انحصار ...
-
حصر
لغتنامه دهخدا
حصر. [ ح َ ] (ع مص ) حصر چیزی ؛ وارسیدن همه ٔ آنرا. فراگرفتن همه را. گرد گرفتن کسی را. احاطه کردن . || محاصره کردن . اندر حصار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در حصار کردن : اعداش را نبد مدد الاّ عذاب و حصرخوش باد آن پسر که پدر باشدش چنان . منوچهری .بر ...
-
محاصره
لغتنامه دهخدا
محاصره . [ م ُ ص َ رَ ] (ع مص ) گرداگرد گرفتن و حصاری کردن به جنگ . شهربند. شهربندان . دربندان . در حصار گرفتن . گرد چیزی یا کسانی را گرفتن چنانکه نتواند برون شدن . از گرداگرد بند کردن راه کسی را. (غیاث ) (از ناظم الاطباء) : ابوالقاسم فقیه را با جمعی...
-
چینی
لغتنامه دهخدا
چینی . (حامص ) چیدن در تمام معانی . رجوع به چیدن شود.- اسباب چینی ؛ تهیه ٔ مقدمات عملی علیه کسی . توطئه .- انگورچینی ؛ انگور چیدن .- خبرچینی ؛ خبرگزاری . سخن چینی . نمّامی .- دینارچینی ؛ برچیدن و جمع آوردن دینارهای پراکنده بر زمین .- راسته چینی ...
-
بطش
لغتنامه دهخدا
بطش . [ ب َ] (ع مص ) حمله کردن و سخت گرفتن بر کسی : بطش به بطشاً. (ناظم الاطباء). حمله کردن بر کسی و سخت گرفتن بر وی یا بطش سخت گرفتن است در هر چیز که باشد. و منه الحدیث : ماذا موسی باطش بجانب العرش . (از منتهی الارب ). سخت گرفتن و حمله کردن . (غیاث ...
-
شهربند شدن
لغتنامه دهخدا
شهربند شدن . [ ش َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) || محاصره . (یادداشت مؤلف ). محاصره شدن . در حصار شدن . محصور شدن : من که در این دایره ٔ دهربندچون گره نقطه شدم شهربند. نظامی .کشیده در آن شهر کوهی بلندشده مردم شهر ازو شهربند. نظامی .مجموع میوه ها و... [ د...
-
ابن هبیره
لغتنامه دهخدا
ابن هبیره . [ اِ ن ُ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابوخالد یزید فرزند ابوالمثنی عمربن هبیره ٔ فزاری . از دست ولیدبن یزیدفرمانداری قنسرین داشت و از طرف مروان بن محمد والی و مأمور جنگ خوارج شد و در رمضان 129 هَ . ق . بشهر کوفه درآمد و هم شهر واسط را بگرفت و پس ...
-
دیواربست
لغتنامه دهخدا
دیواربست . [ دی ب َ ] (ن مف مرکب ، اِمرکب ) مکانی که بر اطراف آن دیوارها کشیده باشند. دیواربند. (آنندراج ). جائی که از دیوار محصور شده باشد. (ناظم الاطباء). چهاردیوار. محوطه . زمین از چهار جهت محصور. (یادداشت مؤلف ). حصار. زمین دیوار کشیده : و یک رو...
-
دوپا
لغتنامه دهخدا
دوپا. [ دُ ] (اِ مرکب ) دوتا پا. یک پا و یک پا. (یادداشت مؤلف ).- دوپا بر زمین نیامدن ؛ کنایه از وجد و سرور و خوشحالی است . (لغت محلی شوشتر). روی دوپا بند نشدن .- || کنایه است برای زنان هرزه کار. (لغت محلی شوشتر).- دوپا در یک کفش کردن ؛ کنایه است ا...
-
تقویم
لغتنامه دهخدا
تقویم . [ ت َ ] (ع مص ) راست کردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). راست گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکوتر راست کردن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). راست نمودن . (غیاث اللغات ). تعدیل چیزی . (از اقرب ال...
-
حصار
لغتنامه دهخدا
حصار. [ ح ِ ] (ع اِ) انباخون . (فرهنگ اسدی ). حصن . دژ. باره . باره ٔ دژ. دز. قلعة. قلعت . معقل . سور. (دهار). بارو : چو شمع از در دژ بیفروخت گفت که گشتیم با بخت بیدار جفت ...بچنگ وی آمدحصار و بنه یکی مایه ور مردم یک تنه ...یکی تخت پیروزه اندر حصاربآ...