کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محصن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) قفل . || زنبیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) استوار. (از منتهی الارب ) : گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم کنجی که سر به حصن محصن درآورم . خاقانی .در حصن کرده . (از منتهی الارب ). باحصن . محاطشده از دیوار. (ناظم الاطباء).
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ) استوارکننده . (از منتهی الارب ). کسی که استوار میکند. (ناظم الاطباء). || کسی که گرداگرد چیزی دیوار میکشد.(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حافظ.نگهبان . || پارسا. || آنکه زن میگیرد و خود را پارسا نگه می دارد. (ناظم...
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) رجل محصن ؛ مرد پارسا. || مرد زن گرفته و نکاح کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مردی که زن کند. (آنندراج ). || محفوظ و نگاه داشته شده . (ناظم الاطباء). || در اصطلاح فقه شخص بالغ و عاقلی که زنی رابه عقد دائم تزویج کرده ...
-
محصن
لغتنامه دهخدا
محصن . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نگهبان . محافظ. (ناظم الاطباء). نگاهدارنده . (از منتهی الارب ). || پارسا. پاکدامن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || زن گرفته . (ناظم الاطباء). مردزن گرفته . (از منتهی الارب ). مردی که زن کند. (غیاث ). || مادیان حصان زائیده...
-
واژههای همآوا
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م َ س َ ] (ع اِ) واحد محاسن . یکی محاسن . یعنی جای خوب و نیکو از بدن . (منتهی الارب ). رجوع به محاسن شود.
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م ُ ح َس ْ س َ] (ع ص ) تحسین شده . آراسته شده . نیکوشده . || وجه محسن ، روی خوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن هلال بن زهرون الصابئی بن اسحاق ، مکنی به ابوعلی . پدر هلال بن المحسن صائبی ادیب مشهور است . مردی ادیب و دانشمند بود و ازمحضر استادانی چون ابوسعید سیرافی ، ابوعلی فارسی ، ابوعبیداﷲ مرزبانی بهره برد و در ...
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) ابن ابوالحسن علی بن محمدبن الفرات (پدرش وزیر مقتدر خلیفه بود به سال 296 هَ . ق .). مردی قسی و ظالم و بدکردار و به خبیث بن طیب معروف بود و به اتهام قرمطی بودن بقتل رسید. (از خاندان نوبختی مرحوم اقبال ص 99، 100، 219، 22...
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی کَوجَک العبسی ، مکنی به ابوالقاسم ادیب و فاضل و وراق و شاعر بود و خطش که شبیه به خط طبری است معروف و مشهور می باشد. وی در سال 416هَ . ق . درگذشت . (از معجم الادباء ج 17 ص 89 چ مصر).
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) الحاکم ابوسعد محسن بن محمدبن کرامة چِشُمی بیهقی . ولادت او در رمضان 413 هَ . ق . در قریه ٔ چِشُم (از قراء بیهق ) بود و در سوم رجب 494 هَ . ق . در مکه ٔ مکرمه وفات یافت . درباره ٔ نشو و نمای محسن در خراسان اطلاعات دقیق...
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) آراینده . || نیکوئی کننده . (از منتهی الارب ). کسی که به لیاقت کاری میکند. (ناظم الاطباء).
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) (الشریف ...) ابن حسین بن زیدبن محسن شریف حسنی . از امرای مکه به سال 1101 هَ . ق . مدت یکسال و چهار ماه امارت کرد و پس از منازعه با پسر عمش سعیدبن سعد از امارت مکه بیفتاد ودر سال 1107 هَ . ق . به امارت مدینه رسید و در حدود111...
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) (الشریف ) ابن حسین بن حسن بن ابی نمی الثانی ، شریف حسنی از 1034 هَ . ق . تا 1037 هَ . ق . امیر مکه بود. پسر عمش احمدبن عبدالمطلب با یاری ترکان عثمانی به جنگ وی شتافت و پس از پیروزی احمد، از مکه به یمن گریخت و در صنعا درگذشت ...