کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجوف
لغتنامه دهخدا
مجوف . [ م َ ] (ع ص ) کلان شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مجوف
لغتنامه دهخدا
مجوف . [ م ُ ج َوْ وَ ] (ع ص ) کاواک و میان تهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی که جوف کرده شده و از اندرون خالی باشد. (غیاث ). اجوف . تهی . میانه کاواک . میان تهی . پوک . آنچه میان آن تهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- عصب مجوف...
-
مجوف
لغتنامه دهخدا
مجوف . [ م ُ ج َوْ وِ ] (ع ص ) کاواک و میان تهی کننده . (آنندراج ). کسی که میان تهی و کاواک می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجویف شود.
-
واژههای مشابه
-
مجؤف
لغتنامه دهخدا
مجؤف . [ م َ ئو ] (ع ص ) گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترسیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مجوفة
لغتنامه دهخدا
مجوفة. [ م ُ ج َوْ وَ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مجوف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجوف شود.
-
مجؤوف
لغتنامه دهخدا
مجؤوف . [ م َ ] (ع ص ) رجوع به مجؤف شود.
-
آب بن
لغتنامه دهخدا
آب بن . [ ب ِ ب ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سادآوران . و آن چیزی است چون صمغ که در بیخ درخت گردکان کهنه و مجوف یابند.
-
مجمعالنور
لغتنامه دهخدا
مجمعالنور. [ م َ م َ عُن ْنو ] (ع اِ مرکب ) موضع تلاقی دو عصب نورانی مجوف نابت از دو جانب دماغ مایل که آن هر دو در آن جا تلاقی کنند. (نفایس الفنون ). موضعی در دماغ که دو عصب مجوف بهم رسیده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد و «مجم...
-
سفاری
لغتنامه دهخدا
سفاری . [ س ِ ] (اِ) ساق خوشه ٔ گندم یعنی علفی که بخوشه ٔ گندم پیوسته است و میان آن مجوف میباشدو آن را به عربی جُل ّ خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
ویترین
لغتنامه دهخدا
ویترین . (فرانسوی ، اِ) قفسه ٔ شیشه ای معرض . || جعبه آینه (در تداول عامه ). میزی مجوف که رویه ٔ آن شیشه ای باشد تا آنچه در آن است در معرض دید قرار داشته باشد.
-
آب برین
لغتنامه دهخدا
آب برین . [ آب ْ، ب َ ] (اِ مرکب ) کنار جوی را گویند که زیرش مجوف باشد و هر دم آب در آنجا رخنه کند وبیرون رود یا پیوسته تراوش میکرده باشد. (برهان ).
-
تهی میان
لغتنامه دهخدا
تهی میان . [ ت َ / ت ِ/ ت ُ ] (ص مرکب ) خالی و میان تهی . (آنندراج ). مجوف ومیان خالی . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
پیسگی
لغتنامه دهخدا
پیسگی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) حالت پیسه . پیسی . برص . لغثه . بلقه . بلق : مجوف ؛ ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب ).